-1 20 روز دیگه بچه فهیمه خانم دنیا میاد؛از حالا برای دیدنش روز شماری میکنم.
-2بعد از اینکه دیروز ساعت 3 بعد از ظهر از خواب پریدم و تونستم Heuristic پروژه مون رو پیدا کنم؛قرار شد که برنامه اش رو بدیم یه آقایی برامون بنویسه(کی حوصله داشت سیصد خط برنامه بنویسه بعدشم هشتصد ساعت بشینه errore گیری کنه؛اونم توی یه هفته و وقتی که میان ترم آیینه ی دق هم داری)خلاصه امروز هفت صبح؛منو فرزانه و بابای فرزانه رفتیم یه کارخونه بزرگ؛تا اون آقاهه –کهn بار برنامه نویسیش خوبه و کل کارخونه روی برنامه های اون میگرده –رو ببینیم.وبرنامه رو براش توضیح بدیم که درست عین اون چیزی که ما میخوایم برنامه رو پیاده کنه.فرزانه طوری ازش گفته بود که من یه آ‎قای گندة چهل ساله تو نظرم بود.اما اون یه پسر بچه نیم وجبی بیشتر نبود(البته بچة بچه که نه؛ یه ذره رشیدتر!!!اون لهجه بامزه جوادش منو کشته بود)چون به نظر میومد یه عالمه کار داشته باشه؛ تند تند درمورد این که بر اساس این heuristic چه جوری گره های درخت غیر وعده گاه میشن توضیح دادم.برگشته میگه کتابتون همراتونه که به من بدید بخونمش!!!!میگم مگه نفهمیدید که من چی گفتم.میگه نه؛اصلاً نفهمیدم.دِ آخه یکی نیست بگه من به این گندگی؛بوق بودم بیام اینجا.خیر سرم اومدم برات توضیح بدم دیگه.عمراً بدون اینکه توضیح های منو بفهمه بتونه برنامه رو بنویسه.اگه هم بنویسه؛به روش پویا مینویسه که اونم ابداً به دردمون نمیخوره.
-3 خروش و خشم توفان است و دریا
به هم می کوبد امواج رها را.
دلی از سنگ می خواهد؛نشستن؛
تماشای هلاک موج ها را.
فریدون مشیری

-1دیشب ساعت 11 به سرم زد که موهام رو کوتاه کنم(آخه خیلی بلند شده بود و منم حوصله جمع و جور کردنشو نداشتم)به خاطر همین رفتم به مامانم گفتم که موهامو میخوام کوتاه کنم همین الانم میخوام کوتاشون کنم.مامانم گفت الان که هیچ آرایشگاهی باز نیست خیلی میخوای ندا موهاتو کوتاه کنه.منم گفتم باشه.
اولش که دو ساعت در مورد مدل موم بحث کردیم؛همچین هم صحبت میکردیم که انگار ندا صد سال آرایشگر بوده(ندا همش سه جلسه رفته کلاس آرایشگری؛هنوز فرق قیچی و شونه رو نمیدونه)آخرش قرار شد ندا موهام رو مثل مدل مو نلی بزنه(نلی اون خواننده قدیمیه هست که خیلی نازه)خلاصه بگم ندا موهام رو کوتاه کرد.وقتی رفتم جلوی آیینه و موهای پرچین پرچین شدمو دیدم؛اولش که تا یه ربع سه تایی خندیدیم.بعدشم به این نتیجه رسیدیم که ندا عمراً آرایشگر بشه.اما بعدش پیش خودم فکر کردم عجب آدم نادونی هستم ها؛بقیه دخترا خودشون رو میکشن تا یه ذره خوشگل تر بشن اون وقت تو…
بعدش گفتم نه؛این موضوع خیلی برام اهمیت نداره.حتماً از بی خیالی و راحتی زیادم بوده که همچین کاری رو کردم.
صبح که رفتم دانشگاه ؛آرزو کلی دعوام کردو گفت تا 3 ماه همش روسری سرم کنم.سعدی جونم یه حکایت داره که یه تاجری ورشکست میشه؛به پسرش میگه اینو به کسی نگو…(حوصله ندارم بقیه اش رو بگم.احتمالاً خودتون میدونید)انگاری اینو قربونش برم برای من گفته.
-2من در این تاریکی
فکر یک بر ه ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد.
سهراب

-1هیچ معلومه من تو این دنیا دارم چه غلطی میکنم؟؟یا اصلا اومدم به این دنیا که مثلا چه غلطی بکنم؟؟یا اصولا حالا که اومدم به این دنیا؛لزوماً باید یه غلطی بکنم؟؟اصلاً مگه همه آدمهایی که تو این دنیان دارن یه غلطی میکنن؟؟نمونش من؛تو این دنیا هیچ غلطی نکردم.
-2خدایا کوشی؟؟من تو رو گمت کردم یا تو منو؟

1-امروز سرد شده بودم.سرد و سنگ و سخت…
2-برای اینکه از این حالت مزخرفم بیرون بیام مجبور شدم به مدت دو ساعت؛این مرتیکه مزخرف مایکل جکسون رو تحمل کنم.من و ندا هم عین دو تا دلقک جلوی کامپیوتر وایساده بودیم و سعی میکردیم حرکات ریتمیکی رو از خودمون در بیاریم.
من و ندا هر وقت افسرده میشیم این کار رو انجام میدیم.هر چند این کار خیلی مزخرف و احمقانه و دلقکانه…است ولی در عین حال خیلی بامزه هستش.
3-امروز که داشتم خودم رو می کشتم تا الگوریتم پروژم رو بنویسم؛این مصرع رو شروع کردم به خوندن:
این سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
این سبو …

کسی میدونه این شعر مال کیه؟کسی متن کامل این شعرو داره؟
4-فرزانه هیچ ملومه تو کجایی؟؟

داغون داغونم؛خیلی…انگار هر چی پروژه و درس و مشق تو دنیاست ریختن رو سر من
من واقعا کم آوردم هم روحی ؛هم جسمی.اونیکه صبح پا میشه میره دانشگاه من نیستم؛یه جسد متحرکه.اونیکه از دانشگاه بر میگرده من نیستم:یه پینوکیو هستش که دستاش آویزونه…
از هر چی الگوریتم تو دنیاست بدم میاد؛از بهینه کردنشون بیشتر بدم میاد.از هر چی درخت و استراتژی و جستجوی عمقی و سطحی و کوفت وزهرمار و… بدم میاد.
اصلا روح من با این درس های مزخرف خشن سازگار نیست.باید برم سهراب بخونم؛باید برم…

اینکه میگن اگه به طرفت محبت نکنی خیلی زود رم میکنه و میره؛درسته ولی نه اینکه اونقدر محبت کنی که طرف رودل کنه و بره.!!

-۱ها ها ...چقدر خندیدم من وقتی این بلاگ اسکای منفجر شده بود.آخه کلی آدم مهم اومده بودن گفته بودن چقدر این بلاگ اسکای خوبه و از این قبیل حرفها...
-۲خدا رو شکر ما خانواده ای کامپیوتر منفجر کنیم.دیروز پسر خاله ام کامپیوترش رو منفجر کرده بود و چون یه کار مهم با کامپیوتر داشت(مربوط به پایانامه اش بود یه چیزایی هم برای من توضیح داد ولی من که چیزی نفهمیدم)اومد خونه ما ؛تا با کامپیوترم کار کنه.البته من فکر میکردم کارش پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه ولی پنج ساعت طول کشید(حالا خوبه فکر نکردم کارش ده دقیقه هست).دیروز کلی افسرده شدم. آخه این پسر خاله کلی در مورد کامپیوتر از من سوال کرد من هم عین بوقها میگفتم نمیدونم .آی لجم میگیره این پسره مهندسیه برق میخونه ولی ۸۵۳ بار بیشتر از من از کامپیوتر حالیشه.میدونید از کجاش بیشتر لجم میگیره؛از اونجا که من کلی ضریب هوشیم بالاتر اونه.حالا یهو لوس نشینو بگین داره دروغ میگه.دو بار و در دو مقطع سنی از ما دوتا تست هوش گرفتن هر دو بارشم من برنده بودم.ولی حالا چرا همه چی برعکسه بخاطر اینه که فعلا چی درسته.
خلاصه این که کلی از بی سوادیه خودم افسرده ام .اصلا میدونید چیه من از فردا اسم وبلاگم رو عوض میکنمو اسمشو میذارم یادداشت های یک بی ثبات(بی سواد)خنده هم نداره.

من دچار شوک شدم.اونم چه شوکی!!!!
امروز عصر که من و خواهرم رفته بودیم کتاب بخریم من یکی از پسرای دانشگاهمون رو با یه دختری(که فکر میکردم دوستشه که اونم یکی از بچه های دانشگاهه)دیدم.به ندا گفتم:ندا این دو تا دختر پسر رو که با هم هستن میبینی با هم دوستن و تو دانشگاه یه لحظه از هم جدا نمیشن. توی دلمم گفتم آخی نازی و عین دو تا پرنده عاشق می مونن و چقدر به هم میان و کلی رمانتیک شده بودم.اما همین که دختره روش رو برگردوند دیدم اونی که فکر میکردم نبود و یکی دیگه بود.یکی دیگه از بچه های دانشگاه !!!!!!!!.من واقعاٌ خشکم زده بود .دیدین این کله های گوزن رو که خشکشون کردنو چسبوندنشون به دیوار و چشماشون هم از حدقه زده بیرون؛ من دقیقاٌ اون جوری شده بودم.
آخه بابا انصافتون کجا رفته؛ چند تا چند تا. اونم با هم.من رو بگو کلی شوک زده شدم.آخه من کی میخوام به این جور چیزا عادت کنم.

-۱این تلوزیون ایران چشه؟به عراقیها کمک کنیم؟؟!!من که یه ریال هم به این عراقیها کمک نمی کنم.۱۰۰ بار هم بگین که دلسنگی؛بی رحمی من هم میگم مگه همین عراقیها نبودن که ۸ سال هر چی بمب و موشک تو دنیا بود روی سرمون ریختن.این همه اسیر گرفتن اون وقت همین عراقیها ۲۰ روز نتونستن جلوی امریکاییها دووم بیارن و کشورشون رو دو دستی تقدیم کردن و چکمه هاشون رو هم بوسیدن.به همین عراقیها کمک کنید پس فردا همراه ارتش امریکاو به بهونهّ اینکه سلاح هسته ای داریم و نفت رو چرا ارزون گرون می فروشیم وچه میدونم چرا دماغمون درازه و پامون کج به ایران حمله میکنن و میگن بفرمایید گم شید و بعدشم باید بلند شیم بریم افغانستان و بعدشه که باید بریم تو وبلاگامون بنویسیم:حالا وقتشه که خر بیاریمو باقالی بار کنیم.

-۲ کاش همیشه برف و بارون بیاد. کاش تا ابد برف و بارون بیاد .تا تو بری زیر آسمونی که سقفش ابرا هستن سرت رو طرف ابرا بگیری و برف و بارون تمام پهنای صورتت رو لمس کنه؛خیس کنه و تو زنده شی و بفهمی طراوت یعنی این ؛زیبایی یعنی این ؛زندگی یعنی این.
من در این صبحگاه غم انگیز
دل سپردم به آهنگ باران
-۳ امروز دوستم تلفن زده که دیروز رفتی سر کلاس اخلاق میگم نه میگه دیروز استادتون هم نیومد .این شد پنج بار که سر کلاست نمی یایی و استادها هم نمیان.اخر کار می پرسه امروز می یای دانشگاه مگم نه.میگه خب پس منم نمیرم آخه استادم قرار نیست بیاد!!!!!