دلم واسه یه سهراب خوندن سیر تنگ شده.دلم واسه یه خط تمرین کردن تنگ شده.دلم واسه تمیز کردن اتاقم تنگ شده.دلم واسه اینکه با مریم بشینیم و پشت سر وبلاگ نویسا غیبت کنیم تنگ شده.دلم واسه کلاسای مزخرف دانشگاهمون تنگ شده.دلم واسه ورجه وورجه کردن تنگ شده.دلم واسه وبلاگ خوندن تنگ شده.دلم برای بی خیال بودن تنگ شده.دلم برای زندگی کردن تنگ شده.دلم برای یه نفس راحت کشیدن تنگ شده.دلم تنگ شده…

-1این جریان شیشه شکستن(البته همه شون رو باد میشکنه!!) برای هیچ کس که سود نداشته باشه برای یه عده سود داره:
-از ساعت 2 تا صبح که هی این نگهبان های بیچاره زنگ میزنن؛منم از خواب بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره و از ناچاری درس میخونم.
-وای وای؛این شیشه برها چه سودی میکنن؛فکر کنم از این به بعد برج سازها باید برن پیش این شیشه برها شاگردی.
-2 تو رو خدا یکی بیاد به من access یاد بده.(اشک… اشک… )
-3 دیروز که بچه فهیمه رو توی بغلم گرفته بودم یهو به ذهنم رسید که نکنه خدای نکرده خدای نکرده اون بلایی که سر حسان اومد؛سر اینم بیاد.باورتون نمیشه وسط مهمونی چقدر داغون شدم.بعد از مرگ حسان امکان نداره یه بچه ای رو ببینم و یاد حسان نیفتم.نمیتونم فراموشش کنم؛نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت بشم.نمیتونم…

-1امروز صبح زود به بابا زنگ زدن که شیشه فلان بانک رو شکستن.نگهبان بانک موجودیها رو کجا ببره.
من که اصلاً باورم نمبشد که بعضی ها تو خیابون ها راه میفتن و شیشه میشکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا کوتاه بیا؛بیخودی جو گرفتتت؛مثل آ‎دمیزاد حرفت رو بزن؛چرا شیشه میشکنی؟!!؟مگه اینجا عراقه؟!!شیشه میشکنی ادعات هم میشه؟واقعاً که.!با این کارا که کار درست نمیشه.
-2 من دیگه واقعاً به خرس های قطبی حسودیم میشه؛آخه اونا کمبود خواب ندارن.

مشترک مورد نظر شدیداً امتحان دارد.
از درگاه حق برای او طلب آمرزش کنید.
پروردگار به او رحم کناد.
روحش شاد و عمر امتحانش طولانی مباد.

-1من دیشب نی نی هه رو دیدم.عاشقش نشدم.آخه اندازه پاهای الان اون درست اندازه پاهای من تو 3 سالگی هستش.نه اینکه اون خیلی درشت باشه(اون فقط 3 کیلو و 250 گرمه)؛تازه 100 گرم هم وزنش از من(اون موقع که دنیا اومده بودم)کمتره.با این حال اینا باعث نمیشه که من دوسش نداشته باشم.راستی اسم پسشنهادی من نهال بودش؛به نظر شما خوب بودش؟؟؟؟
-2 من توی برنامه ریزیم اشتباه کردم(از بس که به خودم مطمئنم)ودقیقاً24 ساعت کم آوردم.و به خاطر همین گند میزنم به این دو تا امتحان اولی(نه که بقیه رو نمی زنم).
امروز میخواستم مثلا صبح زود ساعت 6(!!!!!!!) بلند شم درس بخونم؛به خاطر همین دیشب نیم ساعت زودتر رفتم که بخوابم.اما نمی دونم چرا تا ساعت دو و نیم خوابم نبرد؛منم برای اینکه لج خودم رو در بیارم؛بلند شدم و تا ساعت 5/5 درس خوندم.(حالا لازم نیست بگین انگار شق القمر کرده؛خوب برای من شق القمر بود).دفعه اولم بود که نصف شب بیدار میموندم و درس میخودم.بعدش هم تا صبح زود نه ونیم خوابیدم.خدا واقعاً به جوونیم رحم کنه.
-3 خیلی چیزای دیگه هم میخواستم بنویسم ولی واقعا وقتش رو ندارم.

بچه فهیمه خانم دیروز در چنین ساعتی به دنیا اومد.منم یک ساعت دیگه دارم میرم ببینمش.خدا کنه به پسر خالهِ نرفته باشه.آخه من بچه زشت رو دوست ندارم.
هنوزم این بچه اسم نداره.من در مورد چند تا اسم با فهیمه صحبت کردم؛از جمله اسم های پیشنهاد شده توسط شما.ولی هیچ کدوم به تصویب نرسیدن.می خواین بگم چرا تصویب نشدن؟
-1 رزگل:رز یه کلمه خارجی هستش و فارسی اصیل نیست.
-2 گلناز:آدم یاد فیلم گلناز میفته.بچه ها هم هی قراره بخونن گلناز مثل گلی بود که گفتن پرپر گشته…..
-3 نازگل:البته من با این اسم مشکل چندانی نداشتم ولی به اینجا که رسیدیم فهیمه گفت دیگه اسم های گل گلی رو نگو.!!
-4 یاس:اسم دختر خاله من یاسمن هستش.و اسم باید تک باشه
-5 ساغر:اصولاً کلماتی که حروف:غ ؛ق ؛خ؛چ؛ رو دارند تلفظشون مشکله و ….
اینا اسم های پیشنهادی شما بود.اسم جدید لطفاً؟؟؟

خدایا دوباره گم شدی؟!!دوباره دست منو ول کردی!!!!قربونت برم بیا؛حوصله قایم موشک بازی رو ندارم.من اصلاً نگران خودتم که خسته نشی.آخه منم آدمم که عمدنکی منو بردی تو جاده خاکی که مجبور شی بغلم کنی.بیا من رو ببر تو یه جاده آسفالت؛بعدشم بذارم زمین.همین که دستم رو بگیری؛به جون خودم کافیه(چه کم توقع).قربونت برم ناز نکن دیگه؛اونم تو فصل امتحان ها.

خدایا کی این کارت اینترنت من تموم میشه تا من دو سه هفته ای از دست این اینترنت خلاص شم.شیطونه میگه دوباره خودم رو تحریم کنم.

-1 مریم الهی بگم خدا چی کارت کنه با این جزوه ات.جونم داره بالا میاد با این خط خرچنگ قورباغه تو و استاد.آخه بشر؛این جزوه رو اینقدر خط خطی می کنن.در ضمن خر خون؛آخه آدم یه جزوه رو چهار بار میخونه.اگه دستم بهت برسه…
-2 بابا جون من؛من نمی دونم چه اهمیتی داره که بدونیم که کی بن بست اتفاق میفته و چه جوری باید رفعش کرد؛وقتی که خیلی راحت میشه کامپیوتر رو restart اش کرد.تازه اکثر سیستم عامل ها از همین روش استفاده میکنن.اون وقت یه مشت ملت علاف(شایدم الاف)وقت صرف کردن که چه جوری رفع بن بست کنند؛یه مشت ملت بدبخت هم باید اینا رو درس بدن؛یه مشت ملت بدبخت تر هم باید امتحانش رو بدن.خدا باعث وبانی این مصیبت رو نیامرزه(تریپ خاله زنکی و پیرزنی)

-1وقتشه که دیگه آدم شی.
جناب فیلسوف خودم
-2 داشتن یه روز نشاط آور با فرزانه.امروز قرار بود فرزانه ساعت 7:30 بیاد خونه مون تا با هم درس بخونیم.اما فرزانه با یک ساعت تاخیر ساعت 8:30 اومد.(دلیل اینکه من هی میگم فرزانه و مثلاً نمیگم دوستم؛به خاطر اینه که مریم که اومد اینجا رو بخونه حسابی دلش آب بشه.الهی برات بمیرم مریمی جونم که گیر من افتادی) اولش چهار تا کلمه درس خوندیم(برای اینکه هم خدا رو خوش بیاد هم بنده خدا رو ).بعدش هم فرزانه گفت که وقتی داشتیم پروژه هوش رو تحویل میدادیم چه با اعتماد به نفس دروغ گفتی(گفتی که پروژه رو خودمون نوشتی)البته چون فرزانه جون خبر نداشتن که وقتی داشتم دروغ به اون گندگی رو میگفتم ؛باهاش صد تا انفاکتوس هم زدم؛از ماجرا هم دو هفته ای بود که گذشته بود و آتیش منم خوبیده بود؛منم با فرزانه شروع کردم کلی خندیدن.
اما فرزانه باید بدونی از اون روز تا حالا کلی دماغ من دراز شده و اگه همین جوری پیش بره؛ باید حرج عمل دماغم رو بدید؛شرمنده .
بعدشم گفت که توی وبلاگم خوب مینویسم و حیف منه که اینجا(blogsky )می نویسم وکسی اینجا رو نمی خونه و برم تو بلاگ اسپات.(از بس که سوادشم دارم که برم اونجا)بلاخره کلی تحویل گرفته شدم.(مرسی عزیزم می بینی که چقدر خوب خر شدم و کلی خودم رو تحویل گرفتم )
-3 امروز دیدم مامانی لحاف نوزاذی های منو بیرون آورده و ملحفه اون رو کنده و یه ملحفه صورتی سفید خوشگل براش دوخته.منم با دعوا و تعصب گفتم که:مامانی چرا رویه این لحاف رو عوض کردی؛اون مال کوچولویی های من بوده و باهاش خاطره داشتم.مامان گفت: اون رو برای بچه محمد وقتی که میاد خونه مون؛درست کردم.خدایا چقدر شیرینه بچه ای که هنوز دنیا نیومده؛خاله باباش بره براش لحاف درست کنه.
مامان همین نی نی دنیا نیومده؛ازم خواسته یه اسم خوشگل واسش پیدا کنم.کسی یه اسم خوشگل دختر سراغ نداره ؟

-1 تحریم بودن؛تبعید بودن؛چه میدونم هر چی؛تموم شد.حالم گند تر از این حرف هاست که بخوام در موردش توضیح بدم.
-2 یه برنامه با prolog باید بنویسم.یه برنامه ام با access.البته در این مورد فرزانه قرار شده کمکم کنه.کمک خواستن از یکی اونم تو امتحان ها بد جوری عذاب وجدان میاره.از اینکه عین احمق ها بعد عمری باید بشینم ریاضی(البته برای اینکه گولمون بزنن میگن اسمش محاسبات عددی هست) بخونم لجم میگیره.از این که باید 300 صفحه نرم افزار بخونم لجم میگیره.از اینکه جزوه ی هوشم با کتابش نمیخونه لجم میگیره.از این همه چیز مزخرف لجم میگیره.از اینکه اینقدر نق میزنم لجم میگیره.از این که اینقدر زود کم میارم لجم میگیره.از اینکه اینقدر لوسم لجم میگیره.از این همه کلافه بودن لجم میگیره.
-3خستگی اینکه با مامانت به یکی از این فروشگاه های زنجیره ای بری معادل با اینه که همه جزوه سیستم عاملت رو بخونی.حتی اگه بسته بزرگ چیپس رو بخوری؛باعث نمیشه این خستگی از تنت بیرون بیاد.چون یادت میاد دیروز توی اخبار شنیدی که چیپس سرطان زاست؛اون وقت پیش خودت میگی مگه حسان چقدر چیپس خورده بود که توی سه سالگی سرطان گرفت؟؟؟
پس چرا حسان مرد؟چرا؟واقعاً چرا؟……......تا کی می خوای این سوال رو از خودت بپرسی ؟چرا با این موضوع کنار نمیای؟اصلاً چه مرگته؟مگه نه اینکه حسان خودشم راحت شد؛پس این وسط تو چته؟هان؟؟دِ بگو دیگه….. پیشنهاد میدم خفه شی.
-4 شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیامیخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه ی سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
سهراب

من؛فیروزه خودم رو به کم کاری(در واقع هیچ کاری)در درس خوندن متهم کرده و به عنوان مجازات خودم رو به مدت 48 ساعت از اینترنت محروم می کنم(باشد که درس عبرتی برای من قرار گیرد)
این حکم از این لحظه قابل اجرا بوده و تا 48 ساعت بعد( یعنی روز سه شنبه ساعت 13:45 )ادامه دارد.

دیروز که داشتم انباری رو تمیز میکردم سه پایه نقاشیم رو دیدم.هوس نقاشی کردن افتاد تو کله ام.ساعت 11 شب وسط درس خوندن(اونم بعد عمری) دلم یهو برای رنگ بازی پر زد.پیش خودم گفتم به قول سهراب:بهتر آن است که برخیزم/رنگ را بردارم/روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.
من یه پیرهن آبی صورمه ای نخی دارم که همیشه از پوشیدنش کیف میکنم.اون پیرهن آستین بلند و گشاده.احساس میکنم میتونم توش غواصی کنم.اونو پوشیدم و شروع کردم نقاشی کردن؛البته نقاشی کردن که نه؛بیشتر رنگ بازی.فقط رنگها رو قاطی میکرم و روی بوم می کشیدم.خیلی مهم نبود که مدل چی میگه.نمی دونم میدونید یا نه که چه لذتی داره وقتی رو پالت رنگ درست میکنی؛وقتی داری رنگ ها رو ملایمشون می کنی.برای درک این حس لازم نیست نقاش ماهری باشی(همون طور که من نیستم)فقط کافیه رنگ رو حس کنی؛لمس کنی…
همیشه هر وقت هوس یه کاری تو ذهنتون افتاد ؛همون لحظه اون کار رو بکنید.به این فکر نکنید که حالا امتحان دارید و باشه برای بعد.این یه اشتباه محضه.من امتحانش کردم؛دیگه اون حس قبلی رو نمی تونید داشته باشید.چون قبلاً اون حس رو کشتید.پس اگه یهوبه ذهنتون رسید که از اول تا آخر یه کتاب شعر رو بخونید؛حتماً این کار رو انجام بدید.

-1 میدونید؛من فکر میکنم این جو بلاگ اسکایی بودن؛خیلی ماها رو گرفته.حالا درسته که blogsky جدیدترین نسل از وبلاگ های فارسی هستش؛ولی این دلیل نمیشه ما اینقدر جو زده بشیم.
این بلاگ اسپاتی ها که خودشون رو قدیمی ترین و صاحب آب وگل می دونن و اصلاً تحویل نمیگیرن(دستشون درد نکنه.ازاین کارشون خیلی خوشم میاد)این بلاگ اسکایی ها هم که خودشون رو جدید ترین میدونن و مدرن بودنشون گوش الک و فلک رو کر کرده(این اعتماد بنفسشونه که منو کشته).این پرشین بلاگی ها هم که نسل وسطی هستن و مثل بچه وسطی اصلاً به حساب نمیان.بقیه ای هم اگه وجود دارن من نمی شناسمشون .
-2 و اما در مورد لینک:
اعتراف در این مورد واقعاً عذاب آوره ولی من تصمیم دارم بنویسمش تا شما هم یه ذره بخندید(آخه یه آقایی درست روز بعد از مرگ حسان اومدن گفتن:یه چیز بنویس شاد شیم).راستش رو بخواین من خودم رو کشتم؛ریز ریز کردم؛1800 نفر اومدن گفتن آموزش لینک دادن رو دادیم بیا یاد بگیراما من خودم رو صد شقه کردم؛آخرش هم نتونستم یه لینک دادن ساده رو یاد بگیرم.من اصلاً نمی دونم این دستورات html رو چی کارشون باید بکنم.شما هم با این آموزش دادنتون؛عمراً معلم یا استاد خوبی بشین.ابداً هم به ذهنتون نرسه که یه کتاب بنویسین.ولی خب؛منم جزء اون آدم هایی نیستم که وقتی بلد نیستم برقصم بگم زمین کجه.بله؛بنده اعتراف میکنم که نتونستم یه لینک دادن ساده رو یاد بگیرم.خب حالا می تونید بخندید.آخه خندیدن هم داره.اصلاً می تونین بیاین اینجا بگین خنگی؛بی استعدادی.. چه میدونم؛هر چی؛عیب نداره.ولی تو رو خدا دیگه نیاین بگین پایگاههامون رو عوض کنیم.آخه من عذاب وجدان میگیرم.حالا شاید بعد از امتحان ها یه کاریش کردم.اما حالا نمی تونم روش وقت بذارم.
خیل خب ؛خیالتون راحت شد.ببینید چه جوری آدم رو وادار به اعتراف کردن میکنید.
-3 دیشب رفتیم خونه دایی اینا.کلی با مرجان تو سر و کله هم زدیم.چند تا چیز هم دستگیرم شد:اول اینکه این مجری های برنامه های لوس آنجلس خیلی بیشتر از آخوندها حرف میزنن.بعد هم اینکه این مردها ذاتاً همشون بامعرفت و وفادارن؛واین موضوع اصلاً کوچیک و بزرگ و جوون و پیرمرد نمیشناسه.نمونه اش همین فامیل ما.آقا 75 سالشه؛45 روز هم بیشتر نیست که خانمشون فوت کردن؛دیروز روز عروسیشون بوده.سوژه داشتیم دیروز…

دلیل اینکه من درس نمی خونم چیه؟ دلیل اینکه باید درس بخونم چیه؟دلیل اینکه من درسام رو نمی خونم ولی پاس میشن چیه؟ دلیل اینکه من از جام بلند نمیشم برم به مامانم تو اسباب کشی کمک کنم چیه؟دلیل اینکه ندا امتحان داره چیه؟دلیل اینکه چرا من اینقدر وبلاگ میخونم چیه؟دلیل اینکه من وبلاگ مینویسم چیه؟دلیل اینکه من یک کلمه نرم افزار نخوندم چیه؟دلیل اینکه من باید با Access برنامه بنویسم ولی در موردش هیچی نمیدونم چیه؟دلیل اینکه هنوز همه ازم میپرسن حسان کی بوده چیه؟دلیل اینکه دو تا متن پایین ترش رو نمی خونن چیه؟دلیل اینکه من با فرزانه حرف میزدم ولی نمیشنیده چیه؟دلیل انکه برنامه prolog رو من باید بنویسم چیه؟دلیل اینکه col[I]-col[k]!=I-k باید باشه چیه؟دلیل اینکه چرا من اینقدر تو هپروتم چیه؟دلیل اینکه چرا هوا اینقدر گرمه چیه؟دلیل اینکه من سرما خوردم چیه؟دلیل اینکه این کتاب هوش مصنوعی این قدر بی سر وته چیه؟دلیل اینکه این بچه گنجیشک ها چرا اینقدر جیک جیک میکنن چیه؟دلیل اینکه مامانشون چرا دیگه بر نگشته چیه؟دلیل اینکه اینا همش تقصیر باباشونه چیه؟دلیل اینکه چرا من هی یادم میره یه زنگ به مریمم یزنم تا ازدواجش رو تبریک بگم چیه؟دلیل اینکه ستاره ها چرا دیگه نیستن چیه؟دلیل اینکه چرا همه اینقدر ور میزنن چیه؟دلیل اینکه من چرا اینقدر زر میزنم چیه؟دلیل اینکه من اینا رو برای چی نوشتم چیه؟دلیل اینکه من باید جواب این همه دلیل رو بدونم چیه؟ دلیل اینکه این همه هذیون میگم چیه؟
حوصله اینکه ببینم غلط املایی یا اشتباه تایپی دارم یا نه رو ندارم.
حالا یه شعر بامزه و مزخرف:
دوباره انفجار خلوت شاعر و انفجار غزل
فشار هندسه و جبر با فشار غزل
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
چقدر وزن روانی است در کنار غزل
بدون دردسری ساختم دو بیتش را
چه کار راحت بی دردسری است کار غزل
و فرم تازه ی آن یا زبان امروزیش
گمان کنم شود این بیت شاهکار غزل
چه شعر مسخره ای گفته ای!چرا شاعر؟
برای اینکه ضعیف است ساختار غزل