1- من کی گفتم که باغچه ی ما گل یاس داره؟؟!!من فقط گفتم رنگ گلش یاسی بوده با سفید...ولی حالا عیب نداره،آخه ما از 2 ساعت پیش،گل یاس دار شدیم.حالا هم یاس شب بو داریم هم یاس سفید.البته یاس شب بومون داره خشک میشه(آخه صاحب خونه قبلی اصلاً بهش نرسیده).یاس سفیدمون هم همش غنچه است.دفعه آخری که یاس خریدیم،اونقدر بهش زیادی رسیدیم که فوت شد.قراره این یکی رو کسی فضولیش نکنه.
2- وای وای...این غلط غلوطا چی بود نوشته بودین،درستش اینه:
من نمی دانم
که چرا میگویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد.
چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید.
.......
یاد گرفتین،دیگه نبینم چَپل چپول بنویسین ها.میدونید که من چقدر روی سهراب تعصب دارم و غیرتی میشم.....
۳- امروز که از همه عیب و ایراد گرفتم،بذار بقیه اش رو هم بگم(شما هم یه دفعه بد و بیراهتون رو بهم بگین).....این غلط های املایی ضایع چیه دارین؟؟!!!!!!!!واقعاً که...مثلاً من چقدر به این دوستان گرامی باید بگم:عزیزم،قربونت برم،اون" حرص" هست نه "حرس"،یا اون "عطش" هستش نه "عتش" یا "الکی"،نه "علکی"(حالا خوبه هر دوشون مسافرت هستن و تا جمعه بر نمیگردن،وگرنه بی فیروزه میشدین)
یا آقاهه برام سیاسی مینویسه،اونم با چه شدت و حدّتی،اما "تهدید" رو منویسه"تحدید".......یا صد جا دیدم که "قالب"(به معنی چارچوب)رو مینویسن"غالب"...وای وای،این یکی دیگه خیلی فجیعه،برای چی دیگه "میخوام"رو "میخام"مینویسین.اینو که دیگه کلاس اول بهتون یاد دادن....نمی خوام بگم بی سوادین ها،نه،من از همه تون بی سواد ترم،من غلط بکنم اگه منظورم این باشه.ولی بی توجهی میکنین،اهمیت نمیدین،سهل انگاری میکنین.الهی دور همه تون بگردم،قربون همه تون برم،یه کم فارسی رو پاس بدارین دیگه،کشتین منو....
4- بعضی وقتا اینقدر حرصم در میاد از این ژیگول بازی های خودم.میدونید رنگ کیف من چه رنگیه؟سبز روشن ِ روشن .حالا عین شاسکول ها باید هر هفته اساسی بشورمش.از بس که از کثیفی ضایع میشه.حالا هم پاشم برم کیفم رو بشورم،بد بختیه دیگه.شما هم پاشین برین جوراب هاتون رو بشورین،به جای اینکه شِر و وِرهای منو بخونین
...

همه چی خوبه...همه چی آرومه...
امروز صبح کنار حوض حیاطمون نشستم و به جیک جیک گنجشکا گوش دادم.بعدشم یه دسته گل سفید و یاسی چیدم و گذاشتم توی اتاقم.یه موسیقی سنتی آروم و تاب خوردن من روی صندلیم.چشمام رو بستم و سهراب خوندم،برای آرامشم:
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
....
دارم به این فکر میکنم اونایی که سهراب نمی خونن،اونایی که موسیقی سنتی دوست ندارن
،اونایی که باغچه شون گل های سفید و یاسی نداره،اونایی که به جای گنجشک،کلاغ دارن،اونایی که یه روز در هفته تعطیل نیستن....نمی تونن یه روز آروم داشته باشن؟؟؟؟
شایدم اصلاً با این جور چیزا آروم نمیشن.شاید ویراژ دادن تو خیابونا براشون خوشایند باشه.یا ولگردی توی پاساژ ها...یا گوش دادن به آهنگ های جیس جیس...
اصلا مگه من وکیل وصی مردمم،خب اونا اون طوری خوشن.تو مشکلی داری،آهان میخوای براشون دل بسوزونی...بگی:آخی،نازی،الهی بمیرم براشون،چقدر نفهمن،چقدر ابلهن.......

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه...
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست.
آری
تا شقایق هست،زندگی باید کرد.
....
سهراب
 
اینو گذاشتم اینجا؛چون به دیدنش معتاد شدم.وابستگی زیادم به این عکس باعث شد نتونم ندیدنش رو توی وبم تحمل کنم.میدونم مسخره ست.ولی شما که نمیدونین اگه من قرار باشه چیزی رو دوست داشته باشم؛چه جوری دوست دارم....بماند

خوشحالم،بالاخره این شعر رو اینجا گذاشتم.همون 4 ماه پیش که خوندمش عاشقش شدم.دلیلشم نمیدونم.یه حس بود.همین:

سکوت دیوانه کننده این دیوارهای غربت
سوزش از نفس افتادن خشم
نور شدید و آزار دهنده شیار درهای زنجیر شده
متنفر از انعکاس اشتباهاتم
روزهای رفته عمرم
همسفران گذشته ام
در شلوغی تنهاییم
و آشفتگی افکارم
خود را به سردی آتش می افکنم
و به نام شجاعت و ایمان
برای آخرین بار
توجه عابران را جلب میکنم
برای آخرین بار
اشتباهات موثرم را
دوباره تکرار میکنم
---
وسوسه جایگزین کردن یک داستان
بجای هزاران شخصیت غیرقابل پیش بینی
غرق باتلاق داستانمان می کند
یادمان می رود که هر داستانی
فقط بخشی از زندگی عده ای انسان است
و به خودی خود پوشالی است
فراموش می کنیم که قهرمان در انتهای داستان
چگونه کوله بارش را به دوش کشید
و پشت به تمامیت داستان
به سوی روز دیگری قدم برداشت
و تحت تاثیر پوچی خوفناک داستان
برای آخرین بار
خود را به سردی آتش می افکنیم
و برای آخرین بار
در این داستان
اشتباهات موثرمان را
دوباره تکرار میکنیم.

احسان پریم
...........................................................................................................
کتاب پسر دایی رو خوندم.برام خیلی جالب بود.البته کتابه جالب نبود اما این که من تمام ذهنیات نویسنده رو جلو جلو میتونستم حدس بزنم برام جالب بود.میتونستم پیش بینی کنم که چه اتفاقی در داستان قراره بیوفته،یا الان نویسنده چه جوری اشتباهات قهرمان داستان رو توجیه میکنه و بعد بقیه داستان رو میخوندم.85 درصد حدسیاتم درست بود.این حدس بازی هم برای من تبدیل به یه بازی شده.اگه دارم فیلم میبینم،بقیه اش رو حدس میزنم و بعد میشینم ببینم چقدر از حدسیاتم درسته.اگه کسی داره باهام حرف میزنه هم همین طور.اما کاش نمی تونستم.برای اینکه حرف زدن دیگران برام خسته کننده میشن.مثلا ندا یا ساناز،کافیه یه کلمه بگن،تا ته قضیه رو گرفتم،اونوقت باید کلی منتظر بشینم تا حرفاشون رو تموم کنن.انگار که دو دفعه یه حرف رو بشنوم.

آهان داشتم در مورد سیذارتا میگفتم،میدونید عقیده نویسنده چی بود؟؟«اگه میخواین به کمال و فضیلت برسین،ناگزیر هستین که اول آدم کثیف و پستی بشین و این دو تا لازم و ملزوم هم هستن.»یه نویسنده مزخرف،یه کتاب بی معنی و یه قهرمان مغرور و پوشالی .....
..........................................................................................................
تمام ماهیچه های بدنم درد میکنه،اونم به خاطر این که دیروز تربیت بدنی داشتم.شدم عین یه خرگوش تنبل.کافیه یه ذره تحرک داشته باشم تا جونم در بیاد.خیلی هم بازیگوش شدم.از اول ترم تا حالا 30 ثانیه هم به درسایی که استاد شبکه مون گفته گوش نکردم،همش رو تا حالا شعر خوندم.خیلی از دست خودم عصبانیم،خیلی...پس من کی میخوام آدم بشم؟!؟!

 

ایشون دیگه دارن خیلی لوسم میکنن.اگه دیدین پس فردا من لوس و ننر و گنده دماغ شدم،بدونین همش تقصیر این خانمیه که هی الکی الکی منو تحویل گرفته.(اصولاً من آدم بی جنبه ای هستم و زود جَو گیر میشم).
............................................................................................
فردا 4 ساعت آزمایشگاه دارم،4 ساعت هم شبکه.برای کارت ملی هم باید برم عکس بگیرم.تازه شرکت هم باید برم تا مدرک جرم دانشگاه رو ازشون بگیرم(این خیلی قضیه داره،خیلی هم بامزه و جکه،فقط من خیلی خسته ام).کتاب نرم 2 هم باید بخرم.آخ آخ،باید برم ببینم واسه معماری پیشرفته چه کوفتی رو باید کنفرانس بدم.پیش گزارش آز منطقی رو هم باید بنویسم.تازه...ولش کن،من دارم میرم بگیرم بخوابم....

مرجانی کجایی واسم لالایی بخونی(لطفاً با اندوه فراوون بخونین...)

فکر میکردم امروزم اخلاق سگیم،بجا باشه.اما وقتی بیدار شدم و روی مبل ولو شدم،ندا رو دیدم که رفته یه ظرف انجیر چینده.بهم میگه:آُه،استاد چانگ...خواب میموندین،خوشحال میشدیم.میره به طرف آشپزخونه که بهش میگم:مِستر...سهمیه ی من یادت رفت.یه دونه انجیر قلمبه به طرفم پرت میکنه و میگه:یه دونه بیشتر روزیت نیست.بقیه اش مال خانم تاتانه(مامان بزرگم رو میگه).شروع خوبی بود...

بعدشم یه شیرازه پیدا کردم که کار سوت رو میکرد.منم با اون صدای تیز گوش خراش،هی مرغ سحر باهاش زدم و خندیدم و حال کردم...

راستی خاک تو سر این پرسپولیسی ها بکنن.آبرو برام نذاشتن جلوی این مامانِ استقلالی...اون 10 دقیقه ای که نشستم فوتبال ببینم،آی این مامان ما،برامون کُرکُری خوند...

بعدشم من و مامانی رفتیم خونه خاله و خلاصه با پسر خاله همراه شدیم و رفتیم خونه پسر دایی،تا این استقلالی های پیروزی ندیده،برای خودشون جشن بگیرن و کلی پول هدر کنن...

این پسر داییم بر عکس پسر خاله هه،خیلی شوخه و کلی سر به سرم میذاره و هی دانشگاهشون رو تو سر من میکوبونه.منم که عمراً از این جینگیل بچه کم بیارم.اون وسطا هم یه کتاب از خونه پسر دایی کِش رفتم.برگشته بهم میگه:بذارش زمین،سطحش خیلی بالاتر از سطح فکریته.یک کلمه اش رو هم نمی فهمی .بهش گفتم:از هفته دیگه،ساعتی 20 تومن میگیرم تا خط به خط کتاب رو واسش تفسیر و معنی کنم.

هیچی دیگه،الانم برم کتابه رو بخونم،ببینم چی به چیه...حالا اون طور که میگه، کتابه مهم و باکلاس هست یا نه،یه مشت چرت و پرته!!!!!!!

لعنت...
لعنت به سردرد دیشبم...
لعنت به
mail ای که دیروز بهم دادن و من ترسیدم...
لعنت به خاله زنک هایی که خودشون رو برای امروز خونه ما دعوت کردن...
لعنت به مردای شکم پرستی که سفارش پخت ژیگو دادن...
لعنت به آشپزی خوب مامان...
لعنت به این فروشگاه ها که تا آخر شب باز هستن...
لعنت به سبد های چرخ دار که مثل یه جسد باید حملشون کرد...
لعنت به پوست های روی مرغ که باید کندشون تا مهمونا خدای نکرده ریش و سبیل در نیارن...
لعنت به فصل 14 و 15 ریز که اینقدر طولانیه...
لعنت به صبح زود که به زور باید روحت رو به جسمت برگردونی...
لعنت به همسایه های فضول که بی موقع مامان رو برای آشنایی، خونه شون دعوت میکنن...
لعنت به مشیری که شعر فریاد رو سر زبونم انداخت...
لعنت به سرامیک هایی که سه دفعه سابیدمشون،شستمشون و خشکشون کردم...
لعنت به قالی هایی که 2 ساعت به 2 ساعت جاروشون کردم...
لعنت به تمام ظرف ها،میوه ها،سبزی ها،کاهو ها...که شستمشون...
لعنت به دستکش های سایز
small که هنوز برای دستام بزرگن...
لعنت به دستای من که زمخت و درشت نیستن...
لعنت به ژله هایی که دیر درست میشن...
لعنت به مهمون هایی که به جای ناهار،صبحانه میان خونتون...
لعنت به خوش آمدگویی های پی در پی...
لعنت به پذیرایی...
لعنت به زر های زیادی...
لعنت به لبخند های دروغین من...
لعنت به خستگی من...
لعنت به کوفتگی من...
لعنت به زندگیِ لعنتی من..
لعنت به من که به عالم و آدم لعنت فرستادم...
آره...لعنت به من که شاکیم...
آره...لعنت به من که نق میزنم...
آره...لعنت به من که نازک نارنجیم...
آره...لعنت به من که همه لعنت گفتنام رو میارم،اینجا مینویسم...
آره...لعنت به من ...
لعنت به در...
لعنت به دیوار...
لعنت به زمین...
لعنت به زمان...
لعنت...

 

سه هفته بود که جزوه ی ریز پردازنده رو ننوشته بودم و تمام دیروزم برای نوشتن و خوندن ریز به هدر رفت...از 7 صبح تا 12 شب.برای تنوع هم سه تا کار اون وسطا انجام دادم.ظهر مطلب دیروزم رو publish کردم.بعد از ظهر با بابا دعوا کردم(آقا یادش رفته که چیزی به عنوان فیزیوتراپی هم وجود داره..)و شب هم این لینک ها رو این کنار گذاشتم.هدف اصلیم هم از این بود که لینک نگذاشته،نمرده باشم...فرزانه عزیز شب قبلش user name و پسورد وبلاگش رو بهم داد تا برم فضولی کنم،بلکه یه چیزی دستگیرم بشه.خوشبختانه همه سر و کله زدن با وب فرزانه و گذاشتن این لینک ها نیم ساعت بیشتر طول نکشید.وگرنه نه اراده،نه علاقه و نه حوصله سر و کله زدن باهاشون رو نداشتم....

امروز هم با درس شیرین معماری پیشرفته و اون استاد گنده دماغش شروع شد.سر کلاس کامپایلر هم به علت کمبود جا،مجبور شدم ردیف اول بشینم و هی به استاد تز بدم و ایراد گیری کنم.البته بقیه هم اصلاً کم نمیاوردن...

عصر هم سر درد و منفجر شدن مغز لهیده ی من...

لازم میدونم که یه چند تا نکته در مورد مطلب دیروزم بگم:
۱- اگه اینقدر مطلبم رو هول هولی نخونده بودین،متوجه میشدین که من یه داداش واقعیه هم سنو سال خودم میخواستم نه یه جینگیل بچه ی شرِ ونگ ونگو...
۲- دوستان فرمودن اونی که من میخوام غول چراغ جادو هستش نه داداش!!!!!حالا که فکرش رو میکنم میبینم فکر بدی نیست و چرا خودم به ذهنم نرسید.هم بدرد بخور تره و هم بیشتر گیر میاد.چون داداش رو نمیشه از بقالی سر کوچه خرید ولی ظاهراً غول چراغ رو میشه...(آخه یه دونه 8 سالش رو سفارش دادن،بریم واسشون بخریم، اونم پاره وقتش رو.یکی نیست بگه خودتون برین بخرین...این همه بقالی و لبنیاتی و خرده فروش.،تازه نون خشکی ها هم می فروشن...ما اگه عرضه داشتیم تا حالا یه دونه واسه خودمون خریده بودیم...)
......................................................................................
من نمیدونم پاهای تمیز چشه که ملت اسم وبلاگاشون رو میذارن پاهای کثیف!!!!!!!!!
اِ...وا...مگه اسم گذاشتن،چیزی رو روی زمین گذاشتنه که با ذ (ذال)نوشته میشه!!!!نکنه اسم گزاشتن هستش؟نه،به نظر درست نمیاد؟!؟!؟!؟!؟!
......................................................................................
آی حال میده کله سحری به جای یه چایی داغ یه لیوان شربت تگرگی بخوری.آی حال میده،حتماً یه دفعه امتحانش کنید،یادتون نره ها،خیلی با حاله....
حالا دارم یواشکی بهتون میگم،پیش خودمون بمونه،این کار خیلی کیف میده اما بعدش آدم سرما میخوره و پدرش در میاد از فق فق...حالا خود دانید،صلاح مملکت خویش خسروان دانند...

آقا قبول نیست....من نمیخوام...من اعتراض دارم...منم داداش میخوام...یه داداش واقعی...یه داداش هم سن و سال خودم...یه داداش شیطون و مهربون...یه داداش دلسوز که وقتی بهش گفتم برو فلان کتاب رو برام بخر،بدو بره بخره...یه داداش که یا تمرین های منو حل کنه یا من تمرین های اونو حل کنم...ندا نمی تونه داداشم باشه....من اعتراض دارررررررررررررررررررم...............

.................................................................................................

من همون یه دفعه که فیزیک 2 رو افتادم برای هفت پشتم بسه و اصلا قصد ندارم ریز رو بیوفتم.اصلا قصد ندارم......

...................................................................................................

ها ها...هاها....استاد خطم از دانشگاه اخراج شده...بنابرین من با خیال راحت مشقام رو نمی نویسم.ولی بد نبود اگه سر مشقام رو بهم میدادا.......در هر صورت من که اصلا تو مُد خط تمرین کردن نیستم پس بود و نبودش خیلی فرق نمیکنه....

.................................................................................................

من همیشه مامانم رو مانی صدا میکنم.از بس که تنبلم.امروز که داشتم از دانشگاه بر می گشتم به مامان زنگ زدم که بیاد دنبالم(آخه مامان میگه زمونه بد شده و امنیت نداره تنها تو کوچه خیابون ولت کرد.خب راست میگه دیگه...)

هیچی زنگ زدم به مامانم و گفتم:مانی من ده دقیقه دیگه میرسم سر خیابون،بیا دنبالم و خداحافظ....آقا اینو گفتم و بلا گفتم.یه خاله زنکی گوش وایساده بود.میدونید به بغل دستیش چی گفت.گفت:میبینی خانم.دوره زمونه خراب شده.دختر پسرا پررو شدن.زنگ میزنن به هم و قرار میزارن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.منو میگی،انگار یه بشکه آب یخ ریخته باشن روم.عین یه چوب خشک،خشکم زد ولال شدم.حالا اومدم خونه و حالا بد و بیراه............به این میگن آش نخورده و دهن سوخته.نتیجه میگریم که اسم دیگران مخفف نکنیم.چون زمونه بد شده...............

فقط خانم های بالای 18 سال بخونن(البته زیر 18 سال هم میتونن بخونن ولی به دردشون نمی خوره):
خانمهای محترمی که گواهینامه رانندگی گرفتن،الان قوانین جدیدی بر نظام رانندگی حکم فرماست.اون آیین نامه که امتحانش رو دادین به درد این میخوره که بذارنش لب کوزه و آبش رو بخورن.بنابرین اگه میخواین تصادف نکنین باید آیین نامه جدید رو رعایت کنین:
۱- همیشه حق تقدم با موتور سواران هست.
۲- همیشه و تحت هر شرایطی حق تقدم با آقایون هست.
۳- سبقت از سمت راست برای آقایون آزاد و بلا مانع میباشد.
۴-سبقت گرفتن از آقایون تحت هر شرایطی برای شما ممنوعه.(حتی اگه ماشین روبروییتون ژیان باشه...)
....................................................................................
وبلاگ مریم رو بخونین.خیلی(
n بار ...)بامزه نوشته.(قربونت برم که اینقدر بامزه ای.!!!)
...........................................................................
امروز یه اتفاق بامزه سر کلاس افتاد.استاد اول ترم گفت هر کس سر کلاس چرت بزنه و از کلاس بره بیرون و از این حرفا باید برای بقیه بچه های کلاس بستنی بخره.خلاصه استاد دو جلسه بود که به یه پسره گیر داده بود که حواست سر کلاس نیست.امروزم که داشت از کلاس میرفت بیرون،استاد بهش گفت بالاخره باید یه بستنی جریمه بشی....هیچی دیگه،پسره وسط کلاس با یه کیسه بزرگ بستنی برگشت.استاد حسابی شوکه شده بود.ما هم هر کدوم یه بستنی به دست زل زده بودیم به استاد.بیچاره مجبور شد کلاس رو تعطیل کنه تا بقیه بستنی هاشون رو بخورن....پسره به خواسته اش رسید(بر هم زدن کلاس..)
.............................................................................
من اینجا بس دلم تنگ است.
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم،
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
اخوان ثالث

...
منم من،سنگ تیپاخورده ی رنجور.
منم دشنام پست آفرینش،نغمه ی ناجور.
نه از رومم،نه از زنگم،همان بیرنگِ بیرنگم.
...
اخوان ثالث
..................................................................
از این که میدیدم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم عصبی شده بودم.خون هیچ جوری بند نمی یومد...هر چقدر باند رو روی دستش فشار میدادم تا خون بند بیاد تا دوباره باند رو برمیداشتم،خون جاری میشد.به خاطر آسپرین هایی هست که مجبوره بخوره...بدنم کرخت شده بود.یخ کرده بودم.اما دستم نمی لرزید. دفعه اولم نبود که این کار رو میکردم.بابا همیشه دستاش رو میبرید ولی حالا اوضاع فرق داشت.زخمش نیم سانتیمتر هم نبود اما مجبور شدم سه تا چسب زخم بهش بزنم تا خون ها فوران نکنه..........بعدش مجبور شدم یه آب قند اول برای خودم درست کنم.....
..............................................................
میدونید.معلوم میشه کسایی که شعر دیروزی رو خونده بودن،خیلی سَر سَری خونده بودن که حتی متوجه اشتباه بودن جمله نشده بودن...کلمه شادی رو دیروز جا انداخته بودم.راستی کسی شعرای اخوان رو خونده؟؟؟؟
................................................................
همان بیرنگِ بیرنگم...
از صبح این یه جمله افتاده تو دهنم و هی تکرارش میکنم........

هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه پس اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم،گفتم.
غم نیز چون شادی برای خود خدایی،عالمی دارد
نور سیاه و مبهمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی،غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق،مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.
...
اخوان ثالث
.................................................

نظر شما غیر از اینه؟؟؟؟؟؟؟یعنی ما واقعاً چیزی بیشتر از هیچیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیچ وقت...هیچ وقت...اطمینان داشته باشید که هیچیم و چیزی کم...


خب این عکس رو از راه و روش و اصول خودش اینجا گذاشتم(از روش اختراعیم نیست).بنابرین اگه دوباره نمی بینین عیب از فرستنده نیست.بهتره به گیرنده های خود دست بزنید...

در ضمن:

1- کسی حق نداره بیاد بگه این عکس خوشگل و ناز و ملوس و لطیف نیست.

2- کسی حق نداره از اینجا بره بدون اینکه بگه این عکس چقدر خوشگل و ناز و ملوس و لطیفه.

چنانچه این قوانین نقض بشه،اونوقت من میدونم و شما....

................................................................................................................

یکی از کارهایی که من از انجام دادنش لذت میبرم،تمیز کردن اتاقمه....امروز ساعت 7 با چه ذوق و شوقی از خواب بیدار شدم تا به اتاقم سر و سامون بدم.میدونید خیلی کیف میده بعد از چند ساعت کار مداوم،بعدش یه گوشه ی اتاقت وایسی و یه نگاهی به همه جا بندازی و اون وقت به سلیقه و ذوق هنری خودت تبریک بگی...

................................................................................................................

نتیجه گیری اخلاقی(راستش این چیزی که میخوام بگم،اصلا ربطش رو با اخلاق نمی دونم.خیلی خواستین خودتون پلاک خونه پرتقال فروش رو پیدا کنین!!):

اگه خواستین برین از باغچه تون گل بکنین و توی اتاقتون بذارین،رنگش رو با رنگ قالی( یا موکت یا سرامیک...)اتاقتون سِت کنین.البته یادتون باشه که اونا نباید دقیقاً همرنگ باشن ولی ته رنگشون باید یکی باشه...

روزنامه ها دم در ریختن،یه کمی جلوتر کتاب ریز پردازنده افتاده،هنوز بازه و یه مداد هم افتاده روش...وسط اتاق دفتر نرم 1 و 2 با دفتر گزارش کار آموزی افتاده...کنار کتابخونه هم سی دی های دیپلمات افتاده...در کمد بازه و کنارشم جانماز هم همین طور...روی شوفاژ هم حوله و پاکت جوراب و سه تا کتاب دیگه ...روبان های مخملی با تنگ ماهی روی زمین کنار آیینه جا خوش کرده...کیف و کتاب اخوان روی تخت ولو شده...روی میز هم یک مشت دیسکت و سی دی و کاغذ و کتاب و دفتر به اضافه یه لیوان شربت خورده نشده،لیوان قلم مو هم در آستانه سقوط....دو جفت دمپایی هم زیر میز افتاده... و من دارم روی صندلیم تاب میخورم و به این فکر میکنم که الان که فصل امتحانا نیست!!!!!!پس چرا اتاقم شبیه اون موقع ها شده........


الان با کمال تعجب بسیار زیاد دیدم که روش اختراعی بنده جواب داد.من برم یه جیغ سرخ پوستی بکشم بیام
یه دقیقه بعد:
این عکس تمام انگیزه من برای سر و کله زدن با اون سایت های مزخرفه.من عاشق این دخترک شیرین هستم
..............................................
۷ ساعت بعد:
نتیجه گیری اخلاقی:
۱-تنبل همیشه مخترع نمیشود؛بعضی وقتا هم خیط میشود
۲-همیشه راحت اعتراف کنید(ولی به جون خودم تا یه ساعت بعدش دیده میشد)
۳-کی بالای وبلاگ منو درست کرده؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!دستش درد نکنه هر کی بوده.الهی یک در دنیا صد در آخرت خدا اجر بهش بده...الهی....