به خیر گذشتن،خوبه.
گربه ملوس فیلم شرک رو دیدن،خوبه.
خوندن شعر خوشگل “خانه از هیچ پر است” خوبه.
مشورت شدن،خیلی خوبه.
با پروژه سر و کله زدن هم خوبه.
ای،فعلاَ همه چی خوبه.

آنچنان دچار استرس شدم،و آنچنان دچار نگرانی شدید شدم،که هر چی پا شدم رفتم کنسرت و سینما،هر چی کتاب و مجله خوندم،هر چی آهنگ گوش دادم و تمرین سه تار کردم،افاقه نکرد که نکرد.حالا هم نمیدونم تا شنبه چه غلطی باید بکنم که تا اون موقع تبدیل به قندیل نشم..

من نفهمیدم این چی میگه!!!اولش خوندم،بعد تکیه دادم به صندلیم،بعد یه ذره فکر کردم،بعد دوباره خوندمش،بعد دوباره فکر کردم.بعد دوباره نفهمیدمش.بعد دوباره فکر کردم.بعد بازم نفهمیدمش.یعنی اصلا نفهمیدمش.میشه یکی بیاد این صورت مساله رو حل کنه؟!!
---------
یه کم مختلط:
میدونی،وقتی جواب سوالم رو با خوشرویی میده،عذاب وجدان شدید میگیرم.حس اینکه یکیو خر کردی تا بهت کمک کنه.به جون خودم ابدا قصد خر کردنشو ندارم.اما موضوع اینه که من وقتی مستاصل میشم؛به طرز احمقانه ای صورتم بچگانه و معصومانه و ترحم انگیز میشه،فکر میکنم همین باعث میشه زودی گول بخوره و دلش برام بسوزه،حتی اگه قبلش کلی بداخلاق بازی در آورده باشم و حالشو اساسی گرفته باشم.
ـــــــــــــــ
آخی طفل معصوم من
.
ــــــــــــ
تهدیدم کرده.عالیه
..
ـــــــــــ
تعجب کردم.در واقع انتظار نداشتم.از موجودی مثل اون بعید بود.به هر حال مهم نیست.
ـــــــــــ
یه کم گیجم.یه کم مشورت شدن میخوام.

تو چه رنگی هستی؟؟

خوبه.خوبه.میدونی حربه ی من چیه؟با گریه کردن،آدمهای محترم رو از سرم باز میکنم..باز یکی از همین برنامه های تکراری جواب نمیده،منم عصبانیم و اومدم اینجا وراجی کنم.چه جوری دلش اومد دل منو بشکنه؟؟!!!زودی یادم میره برای شونصدمین بار روبان قرمز رو دیدم.فردا باید برم دانشگاه،راستش فردا کاملا قابل تحمله(اصلا کلی هم جذابه.یه مبحث جدید).اما موندم با روزهای بعد با اون آزمایشگاه ریز چه غلطی میخوام بکنم،مخصوصاَ با اون استاد شریف!!!!.پروژه تقریبا کد نویسیش تموم شده و رسیده به درست کردن ظاهرش و البته friendly کردن اون.این استاد پروژه مون هم بد جور گیر این user interface هستش و روش تاکید داره.حوصله ی این پیش درآمدٍ n ام رو ندارم.کمی مردد شدم.خسته ام اما خوابم نمیاد از قیافه این خانم مسئول که اتفاقا خیلی هم خوش صحبته،خوشم نمیاد.امیدوارم مجبور نباشم زیاد باهاش سر و کله بزنم..میخوام سوپریزش کنم اما خب حوصله ندارم و پشتکار و وقت اگر این خواهر گرامی کمی کمتر حرف میزد،خیلی بهتر میبود شب بخیر.

کتاب php ــ یه دفترــ کیف پول ــ یه شیشه کوچیک عطر ــ یه فلاپی ــ دو تا سی دی ــ آیینه ــ سه تا دستمال کاغذی ــ یه جامدادی پر از مداد و خودکار و ماژیک ــ موبایل ــ کارنامه ترم هشتم ــ کرم مرطوب کننده و ضد آفتاب ــ دو تا بیست و پنج تومنی _ ساعت مچی ــ چسب زخم ــ یه کارت تبلیغ ــ یه کاغذ سه سانتیمتری با شماره تلفن پرسپولیس ــ رژ ــ دو تا بلیط اتوبوس ــ شماره تلفن کتاب فرشی کتاب ایران ــ زر ورق مچاله شکلات ــ یه دونه پوست پسته
احساس کردم داره خفه میشه‏،خالیش کردم و گذاشتمش توی حیاط تا نفس بکشه.یه نفس عمیق......