**همه فکر میکنن دارم خیلی منطقی عمل میکنم ولی واقعیت اینه که این عمل منطقی ناشی از تفکرات بیش از حد احساسی هستش!

**امروز دیدمش.امروز صبح،جلوی آیینه.اولین تار موی سفیدم رو.... پیش خودم گفتم:معنیش اینه که دارم پیر میشم؟؟؟ یه قیچی آوردم و چیدمش.نه برای اینکه لای موهام نباشه،فقط برای اینکه اولین تار موی سفیدم رو برای همیشه نگه اش دارم.خیلی هم سفید نبود.یعنی سر تار موم طلایی بود و نازک.بعد کم کم سیاه شده بود و کلفت تر،بعدشم کم کم سفید شده بود،سفید سفید،مثل برف.....

تند تند دارم ایمیل هام رو چک میکنم(شش ماهی میشه اینکارو نکردم).امروز سه تا کتاب خریدم.یه روز باید بیام سر فرصت.الان وقت ندارم.شاید تا سال دیگه.نه اینکه اینجا رو تحریم کنم،نه.ولی فکر کنم حس وراجی در وبلاگم نیاد.این روزا بیشتر منتظرم.انتظار اتفاقی رو میکشم که اطمینان دارم هرگز نمیفته.به به....دیگه اینکه این روزها سرم خیلی شلوغ پلوغه و همش آرزو میکنم هواش ابری باشه.هوای ابری رو دوست دارم، آرومه.اممم...همین دیگه.شب بخیر

دِ آخه این چهار شنبه و پنج شنبه رو تعطیل کردن،یعنی چی؟چه معنی ای میده؟!!!! پروردگارا یه عقلی به اینا بده،یه صبری هم به ماها! آمین...