ما ماهی های اوزون برون

ما ماهی های اوزون برون

محکوم به ماهیتابه ی واقعیتیم!

«حسین پناهی»

 

شنبه احتمالا هجدهم اذر

صبح کلاس داشتم تا ساعت 2 بعد ظهر.و یک ساعت و نیم تمام اون دختره ی رو زیاد،روی اعصابم رفت،اومد.هی رفت،هی اومد.رفت اومد،رفت اومد،رفت اومد،رفت اومد،رفت اومد...........

ساعت 17:15

دارم درس می خونم.

ساعت 18

دارم درس می خونم.

ساعت 19

دارم درس می خونم.

ساعت 20

دارم درس می خونم.

ساعت 21

دارم درس می خونم.

ساعت 22

دارم درس می خونم.

ساعت 22:15

دارم درس نمی خونم.شامم نمیخورم.اخه ساعت 21 هم درس می خوندم،هم شکلات می خوردم.

ساعت 23

روی مبل جلوی تلویزیون چپیدم.یادم نمیاد کدوم برنامه جذابی رو داشتم می دیدم!!

ساعت 24

بی هوشم و یادم نمیاد

یک شنبه شاید نونزدهم آذر

ساعت یادم نمیاد چند از خواب بیدار شدم.ولی یه چیزی رو خوب یادم میاد،سرم خیلی درد میکرد.

ساعت ۱۰ صبح

درس میخونم.درد چشم می کشم و به زندگی زیبای لعنتیم افتخار!! میکنم و فحش هم نثارش!

ساعت ۱۴

نه درس میخونم،نه سرم درد میکنه و نه دارم فحش میدم.فقط چشمام رو بستم و از سر درد نداشتن لذت می برم.

ساعت۴۰: ۱۹

دارم فیلم می بینم،میم مثل مادر.همراهیم داره فق فق گریه میکنه...

ساعت ۲۱

دارم بستنی میخورم،نخیر.سرمم درد نمیکنه.

ساعت ۲۲:۳۰

در حال تایپ اینایی که نوشتم هستم که وبلاگ یکی رو میخونم.پیش خودم میگم:آدم  همش سرش  درد بگیره اما آدمو جو عقل کل بودن نگیره... 

 

هیچ وقت از هیچی بدت نیاد،چون یقین داشته باش از هر چی که بدت بیاد،سرت میاد.

کی این روند مزخرف زندگی من تموم میشه،نمی دونم!لعنتی تمومی نداره.

بعد یه مدت دور بودن از اینترنت چقدر وبلاگ خونی کیف داد.گور بابای منطق و شعور و کنکور و زندگی و آینده و من.چیه؟هان؟چیه؟

وبلاگ هاتون رو تندی همه آپدیت کنید که حوصله ام بسی لبریز میباشد و هر نوع آپدیتی کمک بشردوستانه به همنوع محسوب میشود.مگه ندیدی سعدی میگه:بنی آدم  ...ولش کن حوصله شعر نویسی ندارم.یه کتاب شعر بامزه گیرم اومده اما اصلا حسش نیست بخونمش.این دختره رو امشب دیدی کله اش چقدر بوی قورمه میداد.همون که حرف از شخصیت و غرور یک زن میزد.عین قدیمای خودمه.نه اینکه الان یه جور دیگه شده باشم.نه...فقط یقین دارم چند سال دیگه پیش خودش میگه: چقدر بچه بودم.چقدر آدما برام موجودات ارزشمند و حقیقی ای بودن.چقدر یک انسان برام احترام  داشت.چقدر سعی کردم انسان باشم.چه عقاید فریبنده ی دروغینی...ولی میدونی،شیرازه آدما عوض نمیشه.اینو مطمئنم!باز هر چی تو مغزم بود، شالاپی ریختمش تو وبلاگم.من ادم پر حرفی نیستم،فقط مغزم ضایعات زیادی داره.اینم تقصیر من نیست،از خیلی خیلی وقت پیش شیرازه ام ریخته شده!

راستی شما، اون آدم تنهای بارونی منو، اون بالا می بینید؟من مدتیه نمی بینمش!