حدود ۵۶ تا کتاب پا در هوا که توی کتابخونه جا نمیشه.یه عالمه جزوه پارسه و سنجش و قلمچی،که نصفش مال خودمه،نصفش مال پسرخالهه.دو تا پالتو،یکی برای مهمونی های ژیگولی،یکی هم برای جاهای معمولی. دو تا صندل.یه دونه حوله حموم،یه دونه حوله دست و صورت.یه دونه مقنعه.چهار تا روسری(دوتا واسه مهمونی های ژیگولی،دو تا هم برای جاهای معمولی).چهار تا مانتو:(یه دونه واسه مهمونیهای ژیگولی،دو تا واسه جاهای معمولی،یه دونه هم برای سرکارم).پنج تا کیف(دو تا واسه مهمونیهای ژیگولی،دو تا واسه جاهای معمولی،یه دونه بی مصرف).دوتا جامدادی(یه دونه خالی خالی،یدونه پر پر).شونصد و نود تا سی دی بیخود و باخود.چهار تا کش مو،یه دونه پوستر،سه تا هدیه کادو پیچی شده،به اضافه ی یه عالمه روبان رنگ و وارگ برای جینگول وینگول کردنشون.یک تن کاغذ باطله و غیر باطله.دو تا روتختی.یه دونه پوستر.یه دونه قیچی و چسب و یه عالمه گل و گیاه خشک شده و کاغذ کادو.یه دونه دستمال کاغذی...همه چیزایی هستن که درست وسط اتاقم ولو هستن و باید بذارمشون سر جاشون،البته جز تمام چیزهایی که چاپوندمشون توی کمدها و زیر تخت و زیر میز و اینا،که از قضا اونا هم بشدت احتیاج به خونه تکونی داره.یه نگاه توی جیبت بنداز،ببین یه کم حوصله داری،بهم قرض بدی؟  

من؟من حالم بده؟ نه،اصلاْ.خیلی هم حالم خوبه و خوش و خرمم...

من؟من کنکورمو بد دادم؟ نه اصلاْ اصلاْ.کلی امتحانمو خوب دادمو،کلی هم از این موضوع خوشحالم.

من؟من زحماتم هدر رفته؟ نه اصلاْ.خیلی هم زحماتم به بار نشسته.تازه خیلی هم بیشتر بار و اینا!

من؟من صبرم کمه؟ نه اصلاْ.من کلی هم صبرم زیاده.من اصلاْ خود ایوبم!

من؟من دلم دو روزه داره برای یکی شور میزنه؟ نه اصلاْ.دل من مگه اصلا بلده که شور بزنه!

من؟من بداخلاقم و باهمه دعوا میکنم؟ نه اصلاْ.کلی هم خوش اخلاق و باحالم.همه کلی از مصاحبت با من کیفور میشن.

من؟من دمقم که مسافرت عیدمون افتاده درست توی همون روزی که بچه های مدرسه،قرار ملاقات دارن؟ نه اصلاْ.من عمراْ دلم براشون تنگ شده باشه.من مگه اصلا مدرسه هم میرفتم!

من؟من حالم از زندگی لعنتیم بهم می خوره؟چه حرفا!!! من کلی هم از این زندگی لعنتی لذت میبرم.بسکه باحاله و بر وفق مراده!

من؟من ذهنم مشغوله و چیزای جفنگ توش وول میخوره؟ ای بابا،به من اصلا این حرفا میاد!ذهن من کلی هم منسجم و منظمه و هیچ سردرگمی هم توش وول نمیخوره!

من؟من انگیزه هامو از دست دادم؟ نه اصلاْ.من تازه به اهدافم رسیدم.کلی هم انگیزه برای زندگی دارم!آره!

من؟ من حالم خوش نیست؟ نه،اصلاْ.می بینی که چقدر سرحالم!!!!!!!!! 

300 the movie

************************

امممم،می دونی،وقتی ورژن دوم بلاگ اسکای اومد،دیگه نتونستم وارد سیستم مدیریت بلاگم بشم.از اون اِرور های خفن میداد.یه دو روز دندون رو جیگر گذاشتم بلکه خودش درست بشه!!!(میدونی که،از روی هوا باید خودش اصلاح میشد،اونم یهو!!).آخرش دیدم نخیر،خودبخودی درست نمیشه.یه ایمیل زدم به پشتیبان سایت گفتم جریان اینه.بماند پیش خودمون که به خودم میگفتم:ملت مگه بیکارن که بیان دم به دقیقه ایمیلشونو چک کنن ببینن این همه کاربر وراج چی میگن.ولی خب،دو یا سه ساعت بعدش،جواب اومد که اسم کاربریت رو بفرست.منو میگی،داشتم از تعجب میمردم.آخه من خودمم توی کار سابقم،بعد از اینکه پروژه مون تموم شد،سمت پشتیبان سایت رو بهم دادن(البته به اضافه صد تا کار دیگه و تعریف یه پروژه جدید).راستشو بخوای هفته ای یکبار بیشتر ایمیلمو چک نمی کردم،ضمن اینکه خیلی از ایمیلها بی ربط بود.....

بعدش نمیدونم چی شد که اِرورها تبدیل شدن به اِرورهای برنامه نویسی.به هر حال مشکل چند ساعت بعد حل شد.اونم کی؟درست صبح جمعه!خدا عوضش بده این پشتیبان بلاگ اسکای رو،خیلی باحال بود....

*********

اوضاعم اصلا روبراه نیست.کلی کفریم بخاطر کنکوری که دادم.فکر کن توی ۸ امتحان پارسه،درس برنامه نویسی و الگوریتمت رو بین ۵۰ تا ۸۵ درصد زده باشی.بعد یهو توی کنکورت بزنی ۳۵ درصد.تو بگو،کفری نمیشی؟نمی خوای سرتو بکوبونی تو دیوار!

قبلنا قدم زدن تو کوچه پس کوچه های آدما برای جالب و هیجان انگیز بود.رازهای  ته بن بست هاشون برام بامزه و خنده دار بود.دستمو میگرفتم جلوی دهنم و ریز ریز می خندیدم.اما بعد همه چی عوض میشه.با بعضی گوشه های تاریک و مه آلود بعضی از حاشیه های آدما، کم کم،تصادفی،غیر تصادفی آشنا می شی.برات قصه میشن.قصه های بدون پایان.قصه های طنز دیروز،یواش یواش تبدیل میشن به داستان های واقعی امروز!قصه هایی که سالها پیش بخاطر کسل کننده بودنشون فراموش شون کردی،حالا فصل های تازه ای برای خوندن دارن.یواشکی از توی صندوقچه ته انباری پیداشون میکنی.همون کوچه پس کوچه های خنده دار دیروز،حالا برات تراژدی غمناکی شدن.حالا تک و توک کوچه های تنگ و باریکشون رو از قبل میشناسی!دیگه نمی گی:چه جالب!بجاش میگی:وحشتناکه...آره وحشتناکه،از قبلش هم همین طور بوده!حالا میترسی،دوست نداری رازهای کوچیک و پنهون صفحات خاک گرفته آدما رو بخونی!یواشکی میذاریشون سر جای قبلیش.بعد تند تند فرار میکنی.باور میکنی ظاهر آدما جالب تر و مفرح تر.به حودت قول میدی فقط از دور،خیلی دور نگاهشون کنی.از دور، خیلی خیلی دور بهشون لبخند بزنی و براشون دست تکون بدی...این طوری زندگی جالب تره.این زندگی راحت تره... لعنت به گذشته ها.کاش هیچ وقت هیچ گذشته ای نبود.کاش هیچ وقت هیچ قصه ای نبود.کاش هیچ وقت هیچ رازی نبود.کاش آدما از گذشته هاشون،از رازهاشون،از قصه هاشون بیشتر مواظبت میکردن.کاش در صندوقچه هاشون رو قفل میکردن....

دیشب که عین این آدمای عقده ای خل،بدو بدو رفتم مهمونی و بازار و دردر(اونم درست یک ساعت بعد امتحانم).بعدشم نشستم پای تلویزیون،دلم برای برنامه های مسخره بدرد نخورشون تنگ شده بود.یک، هم نشستم به کتاب خوندن!صبح هم راس هفت و نیم بیدار بودم،اما چون کاری برای انجام دادن نداشتم.بخاطر همین تا نه توی رختخواب موندم و به صدای بارون گوش دادم.هی گوش دادم.هی گوش دادم.تند تند.... بعدشم قبل هر چی پشت اینترنت،بعدشم صاف رفتم سر یه وبلاگ و بعدشم یه عالمه کولی بازی در آوردم که چرا منو افشا کردی؟!!حالا انگار من کدوم خری بودم!والا!... بعدشم باز با عمو جون،ویراژ از این خیابون به اون خیابون.آخرشم برگرشتم خونه وسط اتاقم نشستم ونگ زدن که چرا اون دختر بچهه ی سر اون خیابونه،همش سر اون خیابونه است و باید شکلات و بیسکوییت و آدامس بفروشه!یکی نیست بگه تو مگه فوضولی!(ولی گناه داره،من موندم این بچه خونه زندگی نداره که همش فقط سر اون خیابونه!).حالا هم هر چی به این دوستم زنگ میزنم ببینم امتحان امروزشو چیکار کرده،موبایلش که خاموشه،خونه هم که نیست!میترسم باز غش کرده باشه برده باشنش بیمارستان و سرم و این حرفا!برای امشب هم که از دو هفته پیش برنامه ریختم:با دختر داییه قرار خیابون گردی و پاساژ گردی و شام خوری و هله هوله خوری و... دارم.

یه چیزی بگم،فکر کنم باز دارم مرض حرف نزدن و نوشتن پیدا میکنم!

خاک تو اون سرشون کنن با اون سوالاشون!تو هیچ عطاری جهنم دره ای نمونه اش پیدا نمی شد.هی هر چی میگم: بابا، این کنکور هفتاد درصدش شانسیه!هی میگن:نه،به درس خوندن!بیا،حالا خوب حالیتون شد!!!!!

پوف...عمراْ عمراْ.اصلاْ هم گریه نمیاد.میخوام برم خوش باشم...ولگردی و وبگردی و چت بازی و اس ام اس بازی و بیکاری و تا ساعت ۱۰ خوابیدن و بعدشم تا نصف شب کتاب خوندن!