دو روزه از مسافرت برگشتم اما هیچ چاره ای دلم نمی خواد بشینم پی کارای ۳ تا پروژه ی لعنتیم!اْه.

پیوست:کرختی،بی حوصلگی،کرختی،بی حوصلگی،کرختی،بی حوصلگی.....

من چند روز پیش تولدم بود و طبق روال هر سال،دچار افسردگی شدم و خفه خون گرفتم.شما چتون شده ؟

هیچیم و چیزی کم

24 ساعت عمرمونو خیلی راحت نوشتیم.به بازیش گرفتیمو بهش خندیدیم و حتی مسخره اش گرفتیم.انگار که مردن یه چیز خیلی راحت و بی اهمیتی باشه.(که واقعیت هم همینه.به یه دید کلی به جهان و ادما فکر میکنید مردن هر کدوم از ماها چه اهمیتی می تونه داشته باشه؟؟!) اما دقت کردی،با زندگی مون جوری برخورد می کنیم انگار قرار نیست اصلا بمیریم!زندگی مون شده کار،کار،کار؛درس،درس،درس؛دویدن،دویدن،دویدن...و اونقدر به شبکه زندگیمون کار و درس و دویدن اعمال می کنیم که نهایتا شبکه دچار forget می شه!!!تا حالا فکر کردی اینهمه زندگی فشرده بیمارگونه،به چه دلیله؟!!!!غیر از اینه که نهایتا می میریم؟!!

پیوست:"هیچیم و چیزی کم".چند روزه این یه تیکه از شعر نمی دونم کی،هی تو ذهنم وول وول می خوره!

تا حالا گیج شدی؟؟اونقدر گیج که هر چی فکر می کنی به نتیجه ای نرسی.که چی شد؟،چه اتفاقی افتاد؟!!اصلا چرا؟برای چی؟به چه دلیل؟؟

پیوست:اینجور موقع ها ادم بد جور اذیت میشه!لعنت...

دکتره آدم مهربونیه.حتی کمی دلش برام سوخته.سعی میکنه آروم و با طمانینه بهم بگه که فقط ۲۴ ساعت و شایدم کمتر وقت دارم.بی اختیار انگشت شستم رو زیر دندون نیشم قرار میدم.چند گاز نرم از ناخن شستم می گیرم.بعد در حالیکه همچنان به دکتره زل زدم،ازش می پرسم:دو تا یا سه تا؟دکتره یه ابروش بالا می ره و می پرسه:چی دوتا یا سه تا؟؟از جام پا می شم.به طرف در میرم.آروم زیر لبم می گم:درختچه....باید خودمو برسونم تو اتاقم.اما عجله ای ندارم.دارم فکر می کنم.توی اتاقم چند لحظه می شینم روی تختم.خب،کاغذ لازم دارم و خودکار...چهار یا پنج تا کاغذ آچهار میارم.به جای خودکار،روانویس ابی نفتیمو میارم.بازم می شینم رو تختم و شروع می کنم نوشتن:سلام.ببینید،من از اول خواهش می کنم بیخودی گریه نکنید.مخصوصا مامان خانم شما!گریه نداره که.آخرش قرار بود بمیرم.حالا چه الان،چه پنجاه سال دیگه نهایتا!یه سری خواسته های کوچولو دارم.لطفا تا جایی که براتون ممکنه،به وصیتم عمل کنید.اممم...خیلی وقت ندارم مقدمه چینی کنم.بی مقدمه:می دونم چیز خاصی ندارم،اما خواهرکم،شمع هام و تابلو کوبیسمه و با روتختی کار دست زاهدان و قالیچه ام،واسه تو.اون عروسک بزرگه که موهای زرشکی فرفری داره رو بدین به پری.بقیه عروسک هام رو بدین به نی نی نادیا.همه ی لباسام رو بدین به اون خانمه که اسمش فریبا بود(که عید برای کار اومد خونمون).تابلو پروانه ام رو بدینش به مرجان.اون تابلو پرنده سفیده رو برش گردونین به همون آقا نقاشه که کشیده بودش.(راستی،اون تابلوی دو آهوی اسلیمی ام رو هم بدین به خواهرکم)...{اینجا پا میشم می رم روبروی کتابخونه ام.دستمو انگار که روی کلید پیانو می کشم،روی کتابام می کشم...}کتاب کتیبه ایلامی،تخت جمشید،اتاقی از آن خود،آهستگی و کتابای صادق هدایت و سولماز دریانیان مو بدین به نازی.کتاب اعترافات رو بدین وجی جون و ازش معذرت بخواین که کتابو همون موقع که خواست،نتونستم بهش بدم.کتابای هانریش بل،و تمام کتابای مربوط به سهراب سپهری رو(بجز هشت کتاب) بدینش به سینا.بهش بگین من خیلی دلم می خواست یه روزی اون واسم پاییز طلایی رو بزنه.بهش بگین اون روز وقتی داشت خواب های طلایی رو می زد،شنیدمش.ازش تشکر کنین که وقتی توی اتاق بودم اونو واسم زد،چون خیلی دچار هیجان شدم.وقتی پاییز طلایی رو یاد گرفت،یه شب حتما به یادم بزنتش.بهش بگین خیالش راحت،ارواح گریه نمی کنن!هشت کتابمو بدین به بهزاد.تمام کتابای شل رو بدین به آلی.کتابای حسین پناهی مو بدین به دوست ندا(ندا خودش می دونه کیو میگم)کتابای مستور و آلبر کامو رو بدین به علی.کتاب کاخ تنهایی و زیبای تنها رو مامان جون شما بر دارین.بقیه کتابای رومانم رو بدین به فرزانه.کتابای شعرمو به اضافه ی کتابای درسیمو بدین به کتابخونه ای که توش درس می خوندم....می دونم زحمت بزرگیه.اما مامان در جریانه.قبلا باهاش در این مورد حرف زدم.من همیشه دلم می خواست،یه بچه ی بی سرپرست رو بزرگ کنم.بخاطر همین ازتون می خوام یه دختر بچه رو به سرپرستی قبول کنین.می دونم واسه مامان سخته.بخاطر همین فقط در حدی که مخارجشو بدین هم کافیه.لطفا از پولی که به عنوان شراکت به اقا  یاسین سپردم،استفاده کنین.ماه هایی که شرکت سود نمی ده،بابا لطفا شما خرج اون بچه رو بدین(تصور کنین من زنده امو دارین خرج بچه ی خودتون می کنین).هر چیزی که واسه منه و میشه فروختش رو در طول سال خرج اون بچه بکنین لطفا.گردنبند فیروزه شجره ام رو به عنوان هدیه تولد بیست سالگیش نگه دارین.لطفا بهش هم نگین مرگ یکی باعث خوشبخت!!!!شدنش شده.آها،یادم رفت.تمام دفتر خاطراتم و هر چیز دست نویسمو بدینش به نعیمه.از زهرا معذرت بخواین که نرسیدم واسه کوچولوش وبلاگ بسازم...این اخری خیلی مهمه.لطفا یه گورستان جنگلی مانند پیدا کنین.قبرمو چند متری یه درخت پیر بکنین.(مواظب باشین ریشه هاش آسیب نبینن!)اصلا دلم نمی خواد رو قبرم سنگ بندازین.روی قبرم دو تا درختچه بکارین.(درختچه ها رو خودم قرار انتخاب کنم.به بابا می سپرم کدوم درختچه ها).تا درختچه ها جون بگیرن،لطفا بیاین سر قبرم...اگه در حق کسی بدی کردم،می دونم توقع زیادیه اما لطفا منو ببخشن...دلم واسه همتون تنگ میشه.اما بی زحمت یه وقت هوس نکنین که زودی بیاین پیشم.حالا وقت واسه دیدار بسیاره...همینا دیگه...(بابا وصیت نامه است،فیلم هندی که نیست.پاشین به کار و زندگی تون برسین!)

پیوست ۱:اگه به بعضی از اقوام یا دوستان عزیزم،وصیت نکردم که چیزی از اموالم بهشون هدیه بشه،یقینا معنیش این نیست که دوسشون نداشتم یا برام بی اهمیت بودن.دلیلش فقط این بوده که به نظرم این اموال چندرغازم به هیچ کارشون نمی یومده.به بقیه عزیزان هم بگم اگه از اموال من چیزی بهشون تعلق گرفته و بدرشون نمی خوره،بدون عذاب وجدان بندازنش دور!

پیوست ۲: به هم اتاقی های عزیزم بگین،نگران نباشن،من خودم هر شب ساعت ۱۲ از توی گور در میام و چراغ ها را من خاموش می کنم.

(وقتی می میرم که فقط موفق شدم یه درختچه رو انتخاب کنم و دارم دنبال درختچه ی دوم می گردم)

پیوست آخر:البته به جز مورد بچه هه و اون درختچه ها که برام خیلی جدین،بقیه شون یه جور ایده ال گرایی مختص وبلاگ میشه که در دنیای واقعی خیلی نمیشه جدیش گرفت.

بعضی چیزا رو نمی شه کاریش کرد.اگرم بشه،تو نمی تونی کاریش بکنی!

چقدر بد...

به نظرت یه انسان تا چه حد می تونه آب زیر کاه باشه؟؟؟

پیوست:نه!من خواهش می کنم یکی بیاد حدشو مشخص کنه دیگه!!من ببینم اساسا،اصلا حد داره یا نه!!!!!

 

طی بررسی های اخیر،محققان، وجود بیماری ناشناخته ای را کشف نمودند که بصورت نادر در بین بعضی از افراد شیوع پیدا می کند.محققان این بیماری را " بی جنبگی دندان عقل "نام نهادند.این نام از آن روی انتخاب گردیده که دندان عقل بیماران،زمان رشد و نمو بی وقفه ی خود را،در فصل امتحانات بر می گزینند.محققان امیدوارند دوره ی این بیماری نیز،پس از اتمام فصل امتحانات،بسر آید.

پیوست: لازم بذکر است که جامعه ی جهانی دندان پزشکان،قسمت آخر مقاله ی ذکر شده را به هیج وجه تایید ننموده و اعلام داشته اند تنها راه درمان این بیماری کشیدن همزمان هر چهار دندان عقل می باشد.جامعه ی محترم دندان پزشکان برای اثبات این مساله، اقدام به پژوهش های عملی نموده و حتی مواردی مشاهده گردیده که اقدام به کشیدن دندانهای سالم اصلی نموده اند!!

 

بررسی های اخیر وجود بیماری کشف نشده ای را نشان می دهد که اکثر مواقع در خوابگاه دختران رواج دارد.این بیماری اگرچه واگیردار نبوده اما همه گیر می باشد. و علائم اولیه خود را با گفتن این جمله نشان می دهد:"هیشکی منو دوست نداره!".بررسی های بیشتر نشان می دهد که این بیماری در فصل امتحانات فراگیرتر بوده و احتمال آن می رود که پس از طی شدن فصل ذکر شده،بیماری خودبخود برطرف گردد!

 

پیوست: نداریم!