می خوام بدونم خدا با اون همه فهم و شعور و داناییش،اصلا حواسش هست که تحمل مخلوقاتش ممکنه آستانه هم داشته باشه؟!!!!!!
پیوست:آقا جان،خانم جان،پروردگار محترم،مخلوقات جان دار و طبیعت بی جان،اصولا هر چیزی آستانه داره.ببینید،درکش خیلی سخت نیست،هر چیزی بالاخره یه جایی آستانش تموم میشه.اون آستانه ی لعنتیو اینقدر لگد مالش نکنید!!!
مهدی آذریزدی رفت، که تا همین الانش هم زیادی زنده بود. اصولا چنین آدمی برای چنین روزگاری زیادی بود. بنشینی و مثنوی و سندبادنامه و قابوسنامه و مرزباننامه را که حتی اسمش را خیلی از نویسندههای کودک و نوجوان روزگار ما نمیدانند، تمام و کمال بخوانی و بشناسی و بهترینهایش را گلچین کنی و با زبانی مسحورکننده حتی برای بچه هشت-نه ساله از نو بنویسی؟ که چه بشود؟ کدام ناشری قرارداد میبندد برای همچین کتابی؟ مگر خدای نکرده هری پاتر و فسقلیها و داستانهای والتدیزنی و تنتن و میلو را نمیتوان یکشبه ترجمه کرد و یکشبه صفحاتش را چید و یکشبه چاپ کرد و سال به سال توی نمایشگاه کتاب فروخت؟ کدام پدر و مادر کتابنخواندهای برای بچهاش همچین کتابی میخرد؟ باز و بسته که میشود بوق میزند؟یا صفحاتش گلاسه است که موقع سبک سنگین کردن به پشت جلدش بیرزد؟ یا بعدش که چه؟ جایزه ستاد اقامه نماز را میبرد یا سال اصلاح الگوی مصرف را؟ (گیرم که هزارتا هزارتا خاک بخورد توی انبار فلان انتشارات یا دههزارتایش را وزارت ارشاد یا اداره امور مساجد و فلان و بهمان بخرد و سال به سال هیچ بچهای لایش را باز نکند) توی کدام بیلان و گزارش سالانه فعالیتی میشود نوشت که یکی، نشسته و عمرش را گذاشته که متون کهن فارسی گوشهای خاک نخورند و توی کلاسهای خوابآلود دانشکدههای ادبیات به فراموشی نروند؟ کدام نهاد فرهنگی این مملکت بودجه میدهد بابت این که بچههای این کشور در کنار تام سایر و سیندرلا و بندانگشتی، چهارتا داستان وطنی با نثر ویراسته و زبان کودکانه بخوانند که از سطر سطرش بیسوادی نویسنده و بیسلیقگی ناشر و شعارهای سطحی نچکد؟
من - متاسفانه یا خوشبختانه - به این «فرزند زمان خویشتن باش» باور دارم و چنین باوری است که حکم میکند امثال مهدی آذریزدی برای زمانه ما زیادی است. او میتواند در روزگار ما - با همان ذوق و شوق دهه سی و چهل که کتابهایش را به عشق ادبیات فارسی و بچههای سرزمینش نوشته - کتاب بنویسد و قراردادش را ببندد و چاپش کند؟ جواب منفی است. میتواند امیدوار باشد دست کم در سالهای نه چندان دوری این اتفاق بیفتد؟ باز هم جواب من منفی است.
بنابراین خانمها و آقایان! همنسلان عزیز من که با مهدی آذریزدی دنیا را شناختید، با لبخند به خواب رفتید و قشنگترین قصههای دنیا را با دلنشینترین کلمات شنیدید و خواندید! لطفن، بگذارید پیرمرد راحت بخوابد. این مملکت، این روزگار، جای او نیست. او برای ما زیادی است.
پیوست: آنچه را که حرف دلم بود،بعد از هشت روز،اینجا پیدا کرد
ساختی کم کَمک
اندرون بودنت
ز هیچ
حجم بودن تو را ولی
با خیال
پر می کنم
...
در عبور روزها
در میان رخوت سکوت لحظه ها
من مدام
از آن همه خیال
فرار می کنم.
خسته ام
خسته ام از این همه گریز
خسته ام ولیک
تک به تک
رد پای ماندن تو را
چون پل شکسته ای
پشت سر
خراب می کنم.
یاد تو سبک تر از نسیم
می وزد به صورت سپید خاطرات من
من نسیم خوش تر از هوای خلوت و گرفته ی غروب را
همره باد می کنم.
می روی آن دورها
نقطه ای کور می شوی
من برای دیدنت
دستهای کودکانه ی خیال را
سایبان چشم ها
نمی کنم!
پیوست: من جدیش نگرفتم،شما هم نگیرین...
همه چی عادی بود،خیلی طبیعی،مثل همیشه.از اولش هم همه چی عادی بود،طبیعی،مثل همیشه!فقط من یه کم شلوغش کرده بودم.یعنی دست خودم نبود.اما خوبیش اینه که همه چی عادیه،خیلی طبیعی،مثل همیشه....
پیوست:معلومه این پستم ربطی به تولدم نداره.در واقع گفتم که واسه شماها هم معلوم بشه.
امروز هشت هزار و پانصد و نود و ششمین عروسک پشمالوی خود را به عنوان کادوی تولد دریافت کردم!باور بفرمایید روند دریافت عروسک برای من،هر سال دارای شتاب مثبتی است.و حال در میان اردک و الاغ و عنتر،هزار پا را هم بر ای خالی نبودن عریضه، داریم.پیش بینی می گردد اینجانب در سن صد سالگی بر اثر خفگی در میان حجم انبوهی از عروسک دار فانی را وداع گویم!!
یک چیزی که خیلی خنده دار است،این است که سران مملکتی مان،آی کیو ملت را در حد جلبک می داند!!!و به آن اطمینان عقلی و قلبی دارد!فکر می کنی در این یک هفته ی اخیر چند بار در تلویزیون ملی و توسط سران مملکتی اعلام شده که :"فقط یک نفر به عنوان رییس جمهور انتخاب می شود!!!!!! یا مرتب اعلام می کنند که آقایان شکست خورده در انتخابات اگر به نتایج اعتراضی دارند،باید از راه های قانونی عمل نمایند.و کشاندن مردم به خیابان ها کاری را از پیش نمی برد!!" خب قبول!ما احمق که چهار سال پیش از طریق کاملا قانونی خواستیم به نتیجه ی انتخابات اعتراض کنیم،و خب همه دیدیم که چه شد! بعد حالا فکر می کنند مردم از شکم سیری توی خیابان ها سرازیر شده اند.یا کلا مرده ی کتک خوردن و مردن هستن!و از آنجایی که شعورشان در حد ماش هم نیست،حالیشان نمی شود که باید از طریق قانونی اقدام کنن تا اصولا راحت و بی سر و صداتر بشود قضایا را ماست مالی کرد!
حال به من حق بدهید که اینقدر به ضریب هوشی سران مملکتم حسادت بورزم و به آنان حق بدهم که اینقدر خود را نخبه بدانند!