اولش که این شعار نویسی ها در دانشگاه و خوابگاه شروع شد، هفته ای یکبار آمدند و شعارها را پاک کردند. یک مدتی که گذشت، دیدم شعارها هستند اما دیگر کسی نمی آید شعارها را پاک کند. این است که دانشجوها حوصله شان سر رفت که چرا هیچکی نمی اید شعارها را پاک کند که شعار تازه بنویسند! این شد که یک روز که به گشت و گذار در خوابگاه پرداختیم، دیدیم یک شعار به چه گندگی، نوشته اند که: دروغگو،دروغگو، 63 درصدت کو؟!!! بعد ما با حیرت انگشت گزیدیم که زاست می گویدها!! این 63 درصد پس کو؟ و این سوال ذهن ما را مشغول کرده بود تا اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی، این جریان هتک حرمت را کرد پیرهن عثمان!! یک عالمه هم فراخوان شد که فردا بییاید برای راهپیمایی جهت محکوم کردن هتک حرمت به ولایت فقیه و اینا!! اینجا که رسید، گفتیم به به.حالا هست که این 63 درصد، فردا ثابت کنند که چند مرده حلاج اند. فردایش که کلافگی این فیلمبردارها را برای فیلمبرداری این زیر نیم درصد را دیدیم، یک جورهایی دوباره آن سوال زنده شد که بالاخره این 63 درصد کذایی کو؟ 

 

پیوست: 

الف: عروس رفته گل بچینه! 

ب: عروس رفته گلاب بیاره ! 

ج: امممممم... این دفعه دوماد رفته قند بیاره احیانا! 

د: این گزینه بر عهده ی قوه ی تخیل دولت نهم می باشد!

ردپاهای شلوغ

رد پاهایت را قاب کرده ام

و چسبانده ام شان به دیوار.

روزها و شب ها 

مرور می کنم رد پاهایت را، 

و دوستشان می دارم 

چون آواز شلوغ گنجشکانِ صبحگاهان 

که می گویند: 

صبح بخیر 

باز یک روز زیبا

پاییز رد پا

رد پاهایت

زیر انبوهی از برگ های پاییزی

گم شده اند.

و من خسته و ناامید

گه گاه،

با احتیاط،

یکی یکی برگ ها را از روی زمین کنار می زنم

...

کای محبوب بی همتا

هیچ وقت برای رسیدن به هدفی ارزشمند نباید بیش از حد از روح و ذهن  سرمایه گذاشت، که رنج و سختی ای که برای رسیدن به اون هدف متحمل می شی، در دراز مدت باعث میشه که اون هدف از ارزشش بیفته چون روحتو کدر کرده و ذهنتو خسته. گاهی شاید لازمه رهاش کنی. گاهی شاید لازمه که به آرمانت حتی جفا کنی...

پیوست بی ربط: ... ولی مجنون نخواهد شد.

رد پاهای درون صندوقچه ام

سرخوشم برای خودم! چهار زانو نشسته ام روبروی وزش تند روزگار، دستم را گذاشته ام زیر چانه ام و می گویم: روزی باد همه ما را خواهد برد! چه کاری است که آدم مقاومت کند.بگذار که ببرد... 

 

پیوست: عنوان کاملا بی ربط است.

رد پا

یک دفترچه ی کوچک هست،نه خیلی کوچک.فقط کوچک. تویش یک سری نوشته ی کوچک است، شعر کوچک، حرف نگفته ی کوچک، میان صفحات نازک رنگی کوچک. از یک آدم که گاهی، جایی، چند حرف کوچک دارد... 

 

پیوست: داشتنش احساس خوبی دارد. 

پیوست بی ربط: صدای بارون میاد. وقتی صدای بارون میاد دیگه نمیشه درس خوند، فقط میشه گوش داد...

مونالیزای اصیل

عبور     باید کرد. 

 

پیوست: با تشکر ویژه از سهراب سپهری و لئوناردو داوینچی...  

پیوست بی ربط: نداریم!

وسط تابستان هم می شود که پاهایت سردش بشود، دیگر چه برسد به پاییز و چله ی زمستان!! گاهی حتی وقتی از گرما یک تاپ شلوارک به تن داری، پاهایت سردش می شود. دستانت اما همیشه گرمند،همیشه. گرم و خراش برداشته! نمی خواهم از دست ها بگویم اما، وقتی آنی سردشان می شود پاهایت، اولین نجات دهنده دستهایت هستند. اما همیشه،همیشه ی همیشه، سردی پاهایت، گرمی دستانت را کم می آورد. همیشه یک جوراب هست، حالا یک جوراب پشمی سفید با گل های قرمز، یا یک جوراب پشمی سیاه با گل های قرمز. به داد دست هایت می رسند.اما کم پیش می آید افاقه کند، یک جورهایی انگار، این سردی ذهنت است که به پاهایت می زند. می زند به سرانگشتان پاهایت و سردشان می شود،سرد سردشان می شود. انگار که تابستان و زمستان، در سیبری گیر کرده باشند. فقط باید یک اسکیمو باشی تا دوام بیاوری.یک اسکیموی واقعی ...


پیوست: با این دستان گرمم،چگونه می توانم اسکیمو بشوم؟!! اسکیمو شدن از دستانم بر نمی آید.

مونالیزا با سبیل

دچار         "نباید" شد! 

 

پیوست: با تشکر ویژه از سهراب سپهری و مارسل دوشان... 

پیوست بی ربط: نه ملت را خر تصور کرده اند که دو روز قبل و بعد از 16 آذر و 18 تیر را، در خوابگاه به سم پاشی مشغول می شوند و کل سیستم را می فرستند خانه شان!!!

هر چه به تو نزدیک تر، آسمان طلایی تر

تو چون خورشیدی، فقط با میلیون ها سال نوری فاصله، می توان تحملت کرد!

عجب بیشعوریه این آنتی فیلترا!!! همین دو ساعت پیش پست جدید منو با کمال وقاحت قورت داد!! الان باز داره درست عمل میکنه!!!بیشعور!!

یک پیاده روی طولانی و یک کافی نت دنج خالی و یک غرغر پنهانی

یک نی به چه درازی را گذاشته اند در یک جام مشروب خوری پایه بلند. آخر توی کدام مملکت آب سیبش را در یک هتل بکش مرگ ما،در یک جام مشروب خوری پایه بلند با یک نی دراز می خورند؟!!! حالا آن نی دراز را شاید بشود کاریش کرد که آن شاهزاده ی سوار بر اسب سفید روده دراز را هیچ نمی شود کاریش کرد،هیچ!فقط کم مانده قسم حضرت عباس برایم بخورد با آن کت و شلوار سیخونکی مارک دارش! آخ که با تمام وجودم لمس می کنم پاشنه ی گل آلود و سنگین کفشهایش را، بر روی آستانه ی تحملم! وای چه می شد اگر محتویات آن جام مشروب خوری، روی آن کت و شلوار سیخونکی مارک دار خالی می شد.حال آستانه ام چه حالی می کرد!

پیوست: کسی می داند علاوه بر "شامپاین"،آیا آب سیب هم "پارچه را لک می کند"؟!!!