نژاد برتر

" ما خانواده ی مستثنایی هستیم. ما مستثنا هستیم از بچه های روغن نباتی! ما دندان های محکم، استخوان های محکم، و قد های بلندی داریم.  ما بدن های سالمی داریم و به صد سال اول می گوییم زکی! ما نژاد برتر هستیم!!" اینها تصورات من، تا همین دیروز بودند. بله، پیش پای شما، تا همین دیروز ما نژاد برتر بودیم !! تا همین دیروز که دندان من شکست و جایش یک حفره ی خالی دیدیم. تا همین دیروز قرار بود دندان های ما تا صد سالگی خال هم برندارند. تا همین دیروز که دندان سفید و سالم من ناگهان فرو ریخت و توانستیم آن حفره ی سیاه را در درون دندان مان ببینیم. و حال دندان من درد ندارد، ولی یک عدد حفره دارد و یک نژاد نژاد برتر پوسیده! و آنوقت بود که فهمیدیم نژاد های برتر ظاهر سفید و سالمی دارند اما زیر لایه های نهان خود می پوسند و به یکباره فرو می ریزند! 
پیوست: حالا ما یک نکته ی ویژه می دانیم. آدم ها دو دسته هستند: اول آنهایی که نژاد برتر نیستند، دوم آنهایی که نژاد برتر پوسیده ای هستند. 
پیوست دوم: ما نژاد برتر ها یک نکته ی ویژه ی دیگر هم می دانیم: سواد تک تک دندان پزشک ها در حد یک بز دیو.س است. 

از چه چیزهایی متنفرم - سری دوم

من از حس ششم فیس بوک هم متنفرم. بی اغراق.

پیوست: همیشه حس ششم لعنتی فیس بوک، من رو دچار شگفتی میکرده. این که با کدوم حس اش تشخیص میده چه آدم هایی رو به عنوان کلوز فرند پیشنهاد بده. اون حس ششم لعنتی اش به مخروبه های قلب آدم نزدیکه. به خاطر همین من ازش متنفرم. 

از حس ششم ام متنفرم. بی اغراق.

رفته بودم دفتر ریاست هیئت کارگزینی (یا هچین چیزی!). بعد منشی اش گفت برید دفتر رییس، میخوان ازتون مصاحبه کنن. منو میگی، زرتی دچار استرس شدم که الان ازم سوال زبان انگلیسی می پرسن و الان می پرسن مثلا ربات فلان؟ کاشکی یه کم مطالعه کرده بودم و اینا. بعدش وارد دفتر که شدم با یک آقای روحانی مواجه شدم!!! وسط مصاحبه حین پرسیدن اینکه کی هستی و کجا هستی و رشته یعنی چی اصلا و اینا، خیلی جدی برگشته می پرسه: اعتقاد به ولایت فقیه جزء اصول دینه یا فروع دین!!!!!! یعنی به معنای واقعی هنگ کرده بودم!! 

پیوست: اگه شما جواب اش رو میدونید، بیاین به منم بگین. چون فعلا اینجا که بین علما اختلاف افتاده!!!  

به طرز احمقانه ای حوصله زندگی کردن رو ندارم. برا شما هم پیش اومده؟ اگه پیش اومده بگید و خانواده ای رو از نگرانی در بیاورید!!!

وسطِ برِ بیابون

تکنولوژی هم بد نیستا! مثل الان که توی قطارم و حوصله ام سر رفته بود. ولی بعدش وبلاگ و پلاس خوندم. 

پیوست: فردا معلوم میشه. که من قراره حالم خوب بشه مث سابق، یا اینکه اوضاع وخیم میشه. از استرس خوابم نمی بره:/ همین.

من می ترسم. چیکار کنم؟

نیازمندی های جدی

لطفا چند تا فیلم صرفا فان معرفی کنید. لطفا! 

پیوست: "لطفا" حالیتونه؟!! لطفا!

بعضی چیزها توی زندگی آدم، خیلی سخت است. آنقدر سخت که واضح صدای تق تق استخوان هایت را هم می شنوی. به نظرت یک آدم مگر چقدر جان دارد؟ 

 

خب خیلی وقته می خوام یه چیزایی اینجا بنویسم. تقریبا چهار روزه. واسه خاطر اینکه اصلا دوست نداشتم حالا که توی مود ننوشتن هستم، پست آخر وبلاگم اینقدر غمناک باشه. (حالا ممکنه برا شما اصلا غمناک نباشه، حتی فان هم باشه. اما شما که مهم نیستید. الان این منم که مهمم!) خب اولش یه کم فکر کردم که یه اهنگ دیگه بذارم اینجا. یا مثلا این سایت رو معرفی کنم. بگم من تو این سایت یه اکانت دارم وکلی باهاش حال میکنم. بگم که مثل گودر خدابیامرز میمونه. با این تفاوت که اونجا فقط عکس شیر میکنی بین دوستات. بعد چند تا عکس بذارم که بیشتر تشویق بشید و اینا. بعد دیدم نه حوصله عکس گذاشتنم میشه، نه آهنگ. بعد گفتم بیام چهار تا خط یه چیزی بنویسم و برم. سوال پیش اومد! خب چی؟ مثلا میشد بیام در مورد کار موقتم بنویسم. اینکه اینقدر موقت هست که شبا چشمام کاملا باز باشه برای فیلم دیدن. بعدش هنوزم اینقدر چشمام باز باشه که یه ساعتی توی نت بچرم. و باز چشمام هنوز اینقدر باز باشه که با طمآنینه نه تنها کرم شب و دور چشم صورتم رو که حتی می تونم کرم کف پام رو هم بزنم!! (اصرار نکنید بیشترش رو. واقعا بعدش بیهوشم.) یا میشد بیام در مورد کلاس جدیدم بنویسم. یا در مورد کلاس بدن سازیم که قد خون بابام پول بابتش دادم، بگم. اینکه خیلی حوصله بدن ساختن رو ندارم! ولی بجاش میتونم کل کلاس رو بخندم. یا می تونستم بزنم جاده خاکی. از دغدغه هام بنویسم. از سرزنش های جور واجوری که پنهان و آشکار مثل پتک میخورن وسط صورتم. اینکه من نباید مهاجرت کنم به یه شهر دیگه، باید مهاجرت کنم به یه کشور دیگه. اینکه چرا دکترا نمی خونم. اینکه چرا وقتم رو سر هنر تلف میکنم. اینکه چرا آروم و قرار ندارم. چرا مدام این شاخه اون شاخه میپرم. چرا شوهر نمیکنم!!( فک کن!) چرا هر چی پول در میارم، خرج میکنم. چرا مثل سگ پاچه ی مردم رو میگیرم. چرا نمیشه باهام دو کلمه حرف جدی زد. چرا خوشم نمیاد ازم سوال بکنن. چرا جوابی که بهشون میدم اینقدر گستاخانه است! و هزار تا چیز دیگه.... می بینید. سوژه زیاده، حوصله کمه.