سطح دغدغه های من

یکی پیدا بشه منو ببره حموم، موهای فرفری کوفت شده ی منو بشوره و شونه کنه. بعدش بیاد دندونای منو مسواک بزنه، اون دندون عقل پایین سمت چپم رو از جاش بکشه بیرون. بعد بره یک کیلو لیمو ترش بخره، بیاد بره از تو یخچال من دلستر برداره، با لیمو ترش قاطی کنه، یه لیوان دلستر و لیموترش بده دست من.  

 

پیوست: نمیشه که همش غرغر، همش غمباد! خب راستش از زندگی مجردی مستقلم راضیم. فعلا راضیم. خیلی هم راضیم. حال میکنم باهاش. از تنها زندگی کردنم راضی ترم. اینکه دور و برت موجودی نباشه، که مجبور باشی باهاش کنار بیای، یا حتی کنار نیای، خیلی خوبه. مثل من انتخابش نکنید، اما سعی کنید یه مدت تجربه اش کنید. بدی نیست. 

بزرگترین دغدغه فعلى زندگى من: یکیو پیدا کنم قبول کنه باهام بیاد، بریم دنبال مبل!!!

پیوست: اصلا هم مسخره نیست! 

آدم نیمه شب بنشیند وسط هال خانه اش، از بیخ موهایش را بچیند، خل شده است؟ آیا؟

سوار سرویس کوفتى دانشگاه هستم که خدا میداند کى ما را مى رساند به مقصد! اوقاتم تلخ است، بسکه اوقات تلخى کرده ام سر کلاسم و معلوم هم نیست کدام بوق شبى پایم میرسد به خانه تا ... 

پیوست: از دیوار صدا در بیاید، از شما خواننده هاى شیک وبلاگم صدا در نمى آید. صرفا خواستم اطلاع رسانى کنم که ....

پیوست: به خود سانسورى روى آورده ام ظاهرا!!! همین دیشب تو پلاس کامنت گذاشتم هر کس که حرفهایش را و دردهایش را، نه بگوید و نه بنویسد، خودآزار است!!!