این فیلم خوب است. یک جورهایى خیلى خوب است. در واقع خیلى خیلى خوب است. هر چند ممکن است یک جاهایى، جو سنگین فیلم بر شما غلبه کند و با قهرمان فیلم بنشینید به عزادارى و زجه و مویه و حالا بیا و جمعش کن و فلان. منتها فردا صبحش به بزرگترین دستاورد زندگیتان پى میبرید. اینکه بعضى آدم ها کودک درون دارند و بعضى هایشان مُنگل درون. و اینکه آن هایى که کودک درون دارند را شاید بشود یک کاریش کرد، ولى آنهایى که منگل درون دارند را هیچ کاریش نمى شود کرد. 

گاهى فکر مى کنم حتى جونِ رفتن هم ندارم. 

تا حالا شده یه فیلم از سال ٢٠١٣ ببینید، بعد فکر کنید این فیلم رو سال ها پیش دیدین!!! به طرز عجیبى؟!


پیوست: خواهش مى کنم به ذهنتون نرسه که من این فیلم رو همین امسال دیدم و یادم رفته و فلان! چون من هر فیلمى که مى بینم، هم دقیق صحنه هاش یادم مى مونه، و هم بعد دیدن هر فیلمى، توى سایت اى ام دى بى بهش ریت مى دم. بنابراین مشخصه که من چه فیلمایى رو دیدم٠

سیگار مى خواهم. سیگار مى خواهم. سیگار مى خواهم. اضافه خورده ام که انداختمشان دور. سیگار مى خواهم. 

Siempre loco

No te perdonare

Si me dejas solo

Con los sentimientos

Que pasan como el viento

Lo revuelven todo

Y me vuelven loco

6

به بهزاد اس ام اس دادم که این استادى که روبروى من نشسته است، خودت هستى یا برادر دوقلویت هست؟! جواب داد هیچ کدام! آقاى میم خیلى شبیه بهزاد است، شاید یک اپسیلون چاق تر، شاید یک اپیسلون بلندتر. شاید یک اپسیلون آرام تر. اما این اپسیلون ها باعث نمى شود که براى من بهزاد را تداعى نکند. به همین خاطر من همیشه دارم به آقاى میم لبخند مى زنم. او حرف جدى بزند، من دارم لبخند مى زنم. اگر حرف شوخى بزند، من دارم لبخند مى زنم. اگر با یکى دیگر حرف بزند، من دارم به او لبخند مى زنم. اساسن حس خوبى است که آدم صبح بلند شود برود سرِ کار، اما بهزاد را ببیند. و این باعث مى شود که من سه شنبه ها همیشه لبخند بزنم. مى خواهم بگویم من با دیدن چهره این آدم، انقدر از صمیم قلبم لبخند مى زنم که براى مثال اگر آقاى میم وبلاگ داشت و قرار بود در مورد من چیزى بنویسد، حتمن مى نوشت که سه شنبه ها یک خانمى همکارمان هست که هیچ از دیوانه ها کم ندارد. او تحت هر شرایطى دارد به من لبخند مى زند!!