آدمی ایست دیگر. گاهی مجبور می شود برود ایمیل های قدیمی اش را بگردد. و وقتی دارد می گردد، یکهو یک ایمیل از آن قدیم ها می بیند. که ساده، خیلی ساده، فقط یک ایمیل زده ای. اما آدمی است دیگر. پرت می شود به خاطرات گذشته. پرت می شوم به خاطرات گذشته امان. البته به گذشته ی خودم، خاطرات خودم، روزگار خودم. وگرنه که تو اصلا در باغ نبودی. اصلا خاطره ای نداشتی. یا اگر بود، عین ماهی قرمز، سه ثانیه بعد فراموش کرده بودی... آدمی است دیگر. می رود دلباخته ی ماهی قرمز سه ثانیه ای میشود. همه چیز را پاک می کند غیر از ایمیل هایش. ایمیل های ساده ای که آدم فکر می کند به هیچ کجای آدم بر نمی خورد. اما می خورد. n سال نوری بعد، به چشمان آدم می خورد. و قلپ قلپ چشم تر است که می خورد به این ریشه های خشک. آدمی است دیگر. با خودش می گوید باید رفت. باید توی کوچه های برفی و سنگی غربت، گم شد. ne me quitte pas خواند برای گلوله های برفی. خاک خشک هیچ ریشه ای را نمی کشد. اما امید است که انباشته های برف های سرد، بتواند... 

دلت میاد؟