این روزها پروانه شده ام. همان پروانه هایى که توى شعر هاى کلاسیک بودند. همان پروانه هایى که انقدر دور شعله شمع مى چرخیدند تا بال و پرشان بسوزد. آدم فکر مى کند اینجور چیزها براى شعر و کتاب است، آن هم شعر و کتاب هاى قدیمى. اما من، این روزها پروانه شده ام، همان پروانه  شعر و کتاب هاى قدیمى...

خدا رو شکر که جلو چشمانم، فقط بدون توجه به احساس من، رفتى دنبال زندگیت. خدا رو شکر که جلوى چشمان من غده ى زهرماریى از یک جایت نزد بیرون. خدا رو شکر که جلوى چشمانم آزمایش کوفت و زهرمار ندادى. خدا رو شکر که جلوى چشمانم درد نکشیدى. خدا رو شکر که سالم از جلوى چشمانم دور شدى...


پیوست: هیچ چاره وجود ندارد! باید نجات پیدا کند!

حالم بده. حالم بده. حالم بده. خیلى حالم بده...



مى دانم. مى دانم. مى دانم. 

مى دانم هر چیزى بالاخره یک جایى تمام مى شود.

هیچ ابدیتى وجود ندارد.