من تو را مرور میکنم. تو را که به اندازه ی داستان های رمنس فیلم های قدیمی، ناب و تکرار نشدنی، بودی. 

می نویسم. در یک دفترچه ی 13 در 18 سانت. با خودکار صورتی و بنفش. خشمم را، نفرتم را، مبهوت شدنم را، دلتنگیم را، و هر آنچه که ملاحظه کرده ام و نگفته ام. بسکه سنگین شده بود این مغز. تلنبار، فشره، فنری آماده ی پرتاب، حمله. و حالا قطره قطره ... 

دلم می خواهد بروم به یک جایی، که شبانه روز باران ببارد. و شبانه روز به صدای باران روی شیروانی خانه گوش بدهم. دلم باران طولانی می خواهد. دلم می خواهد در زندگی بعدیم باران باشم. 

از ازل

انگار در طالع ام نوشته شده بود: دور باشد از همه ی آنهایی که دوستشان دارد.

یک ماشین ریش تراشی می خواهم. همین الان، که موهای سرم را از ته بزنم. پنج کیلو سبک تر میشوم. و مغزم علاوه بر اراجیفی که درون خودش دارد، حداقل از شر یک حجم موی فر خلاص می شود. اصلا شاید این موهای فر در هم پیچیده، این شک، این شبهه، این استیصال، این چرای مداوم را، با خودش ببرد. 

هی من پرسیدیم بریم توییتر، هی شما هم گفتید نه. هی منم گفتم باشه، ولی رفتم توییتر. خیانت کردم به وبلاگم.

آن سفر کرده که فقط یکدونه دل همره اوست

هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش. 

حوصله ندارم. متنفرم از منتظر موندن پشت در مطب دکتر. کلا متنفرم از انتظار کشیدن. اصلا چرا  باید هم پول بدی، هم انتظار بکشی، تا نهایتا بهت بگن مریضی. یا حتا بهت بگن مریض نیستی. این پکیج پول دادن و انتظار کشیدن، خیلی پکیج مزخرفیه. چرا دنیا انقد مزخرفه؟ دلیل این همه مزخرف بودنش چیه؟ 

هیچ نمی دانی هر روز دلم برایت تنگ می شود. 

بله! مث اینکه بلاگ اسکای  فیلتر نیست. 


پیوست: خ بزرگ

عاشقانه ای برای او

یک بار برایم تعریف کرد از سربازیش. گفت : من همیشه گرم بودم. همیشه گرمم بود. اصلا مفهوم سرما را نمی فهمیدم. گفت: لیلا، من بعد سربازی بدنم سرد شد. بدنم کم طاقت شد، فهمیدم سرما یعنی چه. هر چه لباس گرم می پوشیدم، گرم نمی شدم، نمی شوم. 


پیوست: یک روزی باید شجاعتش را پیدا کنم. بروم به اش بگویم: لعنتی، دور ماندن از تو همان بلایی را سرم آورد که سربازی رفتن تو. 

آدم دلش تنگ بشود، چه باید بکند؟

زمین رو گاز بزن، اما بهش نگو که دلت براش تنگ شده.


پیوست: می خوام بنویسم، بچسبونم به در و دیوار و یخچال خونه. 

بریم توییتر؟

کوچ کنیم توییتر؟ یا نه؟