آرامش قبل از طوفان؟؟؟

میگوید سیگار بکشیم؟ میگویم اره اره. میگوید ای ول که تو این شرایط هم پایه ای. ولی بلند نمیشود برود سیگارش را بیاورد. راستش جایمان انقدر خوب بود که تمایلی به تکان خوردن هم نداشتیم، حتا برای سیگار. می دانی، او یک معمولی است. منظورم سطح زندگیش نیست ها. سطح شخصیتش معمولی است. پیچیده نیست. کمال گرا نیست. بسیار باهوش نیست. خنگ نیست. ساده ی حوصله سربر نیست. و من خسته از تمام پیچیده ها، باهوش های خنگ، باهوش های روانی، باهوش های روانی کننده، یک جورهایی پناه برده ام به یک معمولی بی آزار. من دور می نشینم، نظاره اش میکنم که چگونه در هیچ چیزی پرفکت نیست. اما می ارزد به دیدن خط نور غروب خورشید که از پنجره تابیده بر سرمشق های خط شکسته نستعلیق اش. به این آرامش به ظاهر استیبل. 


پیوست: اصلا چرا اینها رو میگویم؟ 

فقط یکی بیاید من را از این زندگی so so،  که نه خوب است و نه بد، نجات دهد!!!


شت! چهل سالگی چقدر انسان را قوی میکند!! 

دلم تنگ شده است. دلم تنگ شده است برای عاشقی کردن. دلم تنگ شده است که وقتی صدایش را می شنوم، قلبم تند تند بتپد. دلم تنگ شده است که وقتی ببینمش، تک تک سلول های بدنم از هیجان تکان بخورد. دلم تنگ شده است برای دوست داشتن. دلم تنگ شده است برای کیف کردن از بوی سیگارش. دلم می خواد برگردم به آن سال ها، به آن شور و اشتیاق عاشقی کردن. دلم می خواهد برگردم به آن سال ها که وقتی ازم می پرسد فکر میکنم عاشقم شدی، این دفعه انکار نکنم. محکم بگویم بله، لعنتی حالا می خواهی با دل عاشق من چه کنی؟!


پیوست: قطعا که اگر میگفتم بله، با دل عاشقم همان کارها را میکرد. 

پیوست دوم: قطعا که برای تجربه ی شور عاشقی باید برگردم به آن سال ها. چون حال حاضر، هیچ عاشقی ندانم و نتوانم. 

چرا هیشکی هیچی نمی گه خب؟

چرا وام خرید گربه نداریم؟!! من الان می خوام گربه بخرم، پول ندارم:| الان گربه نازنینم فروش بره، کی پاسخگوی قلب شکسته منه؟!!!

مرور میکنم هر آنچه که گذشته است. خیال می بافم هرآنچه که دل می خواهد. بدین گونه میگذرانم. که جور دیگر نشود. 

دلم برای آن وقت هایی که دوستت داشتم، تنگ می شود. برای آن زمان هایی که دوست داشتن مثل کودک چهار ساله ای در کوچه ها می دوید. این خنثی بودن، این سلول های یخی منجمد، این دخترکی که انگشتش را به نشانه هیس، مدام روی دماغش گذاشته است و مدام من را همراهی میکند، تمام شان، تمام شان، من را خسته کردند. 

کاش هنوز هم نمی دانستم عشق فقط یک سوتفاهم کوتاه است. 

اگر از زندگی مشترک خود رنج می برید، آیا مرض دارید که طلاق نمی گیرید؟!


پیوست: در اولین فرصتی که پول دستم بیاد، میدم یه تیزر درست کنن، پخش کنن تو تلویزیون و فضای مجازی. فرهنگ سازی بشه انشاالله!!! 

پیوست دوم: یک مشت روانی جمع شدن، تشکیل خانواده دادن

سال نو مبارک :) 

برای آن پدیده ی تکرار نشدنی

دلم برای تو نه، دلم برای دوست داشتنت تنگ شده است. برای آن قلپ قلپ عشق، که از تک تک سلول هایم لبریز بود. 

به معجزه اعتقاد دارید؟!

نیاز به نفس کشیدن دارم. 

عاشقانه ای تخریبی برای او

حالا که خودت هزار هزار هزار کیلومتر دورتر سکنی گزیده ای. حالا که به لطف کووید نوزده، همگی خانه نشین شده ایم، حالا با خیال راحت عکست را ست کرده ام برای لاک اسکرین و هوم اسکرین گوشی ام. و آنگاه که هر صبح و ظهر و شب که برایم نوتیفیکیشن می آید، هر هنگام که دستم به آن گوشی بخورد، قیافه ی جدی تو را می بینم. آن چشمان  بی نظیرسیاه  را،  که با تمرکز چشم دوخته اند به پله های ترقی. و یادم می آید که برای دست یافتن به هدفت، چطور انگشتان من را گرفتی و به بیرون از زندگیت راندی. آری، اینگونه دیگر دلم برایت تنگ نمیشود، وقتی لحظه به لحظه قیافه ی عبوست جلوی چشمانم است.