وای که دیروز چقدر خندیدیم.دیروز که خونه داییم مهمونی بودیم؛فیلم عروسی پسر داییم رو گذاشتن تا ببینیم؛یه قسمت اش بود که علیرضا انگشتش رو زده بود توی ظرف عسل ؛و بعدشم گذاشت توی دهن فریبا؛فریبا هم نامردی نکرده بود و یه گاز محکم از انگشت علی گرفت.وای… این قیافه علی واقعاً دیدنی بود.بعدشم اتاق پر شد از جیغ و خنده و سر و صدا و بالا پایین پریدن.نتیجه اش هم این شد که تخت علیرضا که همه مون روش نشسته بودیم شکست…

بقیه اش رو حوصله ندارم بگم؛ آخه دیشب تا ساعت 3 داشتیم ور میزدیم؛الان کلی خوابم.

امروز مهمون هامون میرن؛و من بدبختانه میرسم که به حس جدیدم که یه هفته است توی روحم وول وول میخوره فکر کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد