میگوید سیگار بکشیم؟ میگویم اره اره. میگوید ای ول که تو این شرایط هم پایه ای. ولی بلند نمیشود برود سیگارش را بیاورد. راستش جایمان انقدر خوب بود که تمایلی به تکان خوردن هم نداشتیم، حتا برای سیگار. می دانی، او یک معمولی است. منظورم سطح زندگیش نیست ها. سطح شخصیتش معمولی است. پیچیده نیست. کمال گرا نیست. بسیار باهوش نیست. خنگ نیست. ساده ی حوصله سربر نیست. و من خسته از تمام پیچیده ها، باهوش های خنگ، باهوش های روانی، باهوش های روانی کننده، یک جورهایی پناه برده ام به یک معمولی بی آزار. من دور می نشینم، نظاره اش میکنم که چگونه در هیچ چیزی پرفکت نیست. اما می ارزد به دیدن خط نور غروب خورشید که از پنجره تابیده بر سرمشق های خط شکسته نستعلیق اش. به این آرامش به ظاهر استیبل.
پیوست: اصلا چرا اینها رو میگویم؟
من خیلی سیگار میکشم. از نظر من سیگار خوب است و به آرامش اعصاب آدم کمک میکند. من عاشق سیگارهای مرغوب و معطر هستم. من عاشق و دلباختهی چپق و پیپ نیز هستم.
۸۲؟!!!! فاک د لانگ تایم!
مگه چند سالتونه؟
از ۱۹-۲۰ سالگی این وبلاگ رو دارم.
چون ما غمزدههای کوچک تنهایی هستیم که هرگز از کابوس زندگی رویاییمان رها نشدیم.
هوم
حالا چرا ، این مدلی جمله بندی کردی ؟ انگار آدم داره داستان تاریخی می خونه !
وا!!! مگه دفه اوله وبلاگ منو میخونی؟!! من از یه جایی به بعد، تحت تاثیر یه آدمی، کلا مود وبلاگ نوشتنم کتابی شد. از ۱۵ سال پیش مثلا.