1- "تو چقدر خوشگلی.من چقدر تو دوست دارم"اینو به نارنگی سبز رنگی که توی دستم بود گفتم.یکی داشت بهم نگاه میکرد،از پشت سرم.مامان و ندا نبودن،چون اگه بودن تا حالا یه تیکه ای انداخته بودن.این باباهه هستش که همیشه بی صدا به دختر نیمه عاقلش نگاه میکنه.کار درستی نبود که غافلگیرش کنم،چون حالت مچ گیری داشت.به خاطر همین برگشتم و یه نگاه متعجب به چهره ام گرفتم و گفتم:اِ...بابایی اینجایی!!کی این نارنگی ها رو گرفتی(یعنی دارم بحث رو عوض میکنم،چقدر بدجنسم من!!).بابا گفت:میدونستم نارنگی سبز دوست داری...
2- به برنامه غذایی امروز من توجه کنید:
صبحانه:کیک با شیر گرم
ناهار:کیک با شیر قهوه
عصرانه:کیک با شیر سرد
شام:کیک خالی
۳- امروز سر کلاس تربیت بدنی خیلی خوش گذشت.برای این که خانمه بهمون گفت که رو زمین چهار زانو بشینیم و چشمامون هم ببندیم و دستامون رو هم مثل بودا روی زانومون بگیریم و 2 دقیقه خفه خون بگیریم و به مغزمون استراحت بدیم.کاش به جای 2 دقیقه میگفت 2 ساعت
4- کلاس نرم 2 مون هم خیلی بامزه بود.انگار داشت روانشناسی درس میداد.یعنی میگفت که مدیر پروژه و کد نویس چگونه شخصیت هایی هستن.مثلاً مدیر پروژه
این برنامه غذایی شما چقدر شبیه برنامه غذایی ماست!
وبلاگ گردی های شنبه سیپریسک منتشر شد. بخوانید و دیدگاه خود را بیان کنید.
سلام.وبلاگ جالبی داری.تو چرا کلاس رژیم غذایی باز نمی کنی.به منم سر بزن.تابعد...
سلام حالت خوبه میخواهی به من سر بزنی ؟ خوشحال میشم .راستی نظر هم بزار باشه
شب بخیر عزیزم!!
بیچاره بابات!خوب آدم نا امید میشه وقتی می بینه دختر بزرگ کرده شده این!!!خوب بخوابی فیروزه ی گلم.
دلت بسوزه من دو شبه درست نخوابیده بودم ولی الان بعد از مدرسه یه ضرب ۴ ساعت خوابیدم :)) الان خواب اضافه هم دارم :))