کف اتاقم از کتاب سنگفرش شده.کتابایی که از نمایشگاه کتاب خریدمشون و کتابای درسیم!عادت کردم تو دست و پام باشن.اذیتم نمی کنن.گمونم فقط میخوام یه چیزی نوشته باشم که از این حال پریشونم،برای چند لحظه ای رها شده باشم.چند روز پیشا چند تا پروانه خریدم.بسکه خوشگلن و خوشگلن و خوشگلن.اما مُردن.یعنی کشتنشون و بعد تا ابد زندونی شون کردن تو یه قاب شیشه ای.دیشب کتابامو به اندازه ی صندلیم کنار کشیدم و صندلیمو بردم روبروی قاب پروانه ها.یه عالمه نگاشون کردم.اولش هی گفتم چقدر خوشگلن و بعد یه عالمه ونگ زدم که چرا مردن.صبح یه پارچه سفید انداختم روی پروانه ها.کتابها رو هم برگردونم سرجاشون،تا باز هوس نکنم صندلیمو جابجا کنم.دلم برای دوستم تنگ شده.دلم تنگ شده که بهم بگه:حسش نیست.نباید دلم تنگ بشه؟این روزها خیلی ونگ ونگو شدم.یه بار واسه دو تا تست هوش مصنوعی که تو امتحان سراسری جا انداختم.یه بار برای اون شخصیت خونسرد و شکسته ی اون کتابه.یه بار واسه دختر داییه.یه بارم واسه اینکه میخوان زورکی یکیو به زندگی لعنتیم بچسبون.گمونم خسته ام.محکم خوردم زمینو و زانوهام کشیده شده به این آسفالت داغ لعنتی.گیج نشستم و گمونم دلم نمی خواد دیگه بلند بشم.
... نمایشگاه کتاب کجا؟ و وای به حالت اگه تهران بوده باشه .... فقط وای به حالت!!
بیخبر میای میری نمایشگاه نارفیق!
خداییش وقت داشتی تو اصلا،رفیق ؟؟
اون شخصیتی که زورکی میخواد بچسبه رو بگو صبر کنه خودم میام آذر میچسبونمش!عززززززززززززیززززززززززززم آی میس یو اون چشای خوش رنگ و جیر جیر کردناااااااااااااااااااااااااات
آخ آخ..چه قدر خودت بودی توی این یادداشت!چه قدر من بودی...
اولا که اینا همون کتابهای اون نمایشگاهی که شما تنهایی اومدین و مارو خبر نکردین دیگه نه ؟ بعدشم که ببین جانم همچی هم که خورده باشی زمین که نصفت رفته باشه تو زمین ، می تونی یک مدتی استراحت کنی و همونجا کف زمین دراز بکشی و آسمون رو نگاه کنی ، اما بلاخره باید پاشی ! می خوای بیام دستت رو بگیرم کمکت کنم ؟ تهران که نخواستی ما رو ببینی ، اما خب ما بزور دیار شما می یایم !
کی میای؟تاریخ؟روز؟ماه؟سال؟ساعت؟کی؟
ما برای دوستان، مخصوصا از نوع خیلی قدیمیاش همیشه وقت داریم! خداییش!
شرمنده ام کردی!
خداییش!
کف اتاقت از کتاب «سنگ» فرش شده؟؟؟
چرا نمی ذاری ملت نظر بذارن؟؟؟ هان؟؟؟ چرا اینقدر بد اخلاق شدی؟؟؟ کنکوره دیگه!! آخر دنیا که نیست!! نشد هم نشد!! جهنم!! نه؟؟
فیروزه جان کجایی مادر ؟ بیا دیگه ؟ این مطلب هاتم که جدیدا یکی در میون کامنت دونی نداره ، خب ما هم از انتظار خسته شدیم ، هیچکی اینجا نیست !!