کاش امشب بارون میومد. چیلیک چیلیک مى خورد به پشت بوم. با صداى شرشر بارون مى خوابیدم. 

شاید باید واقعا دل بدهم به نقش ته فنجان قهوه ام؟! 

من خسته ام. باید یک روز را برای خودم باشم. باید یک روزا  از اول صبح تا نیمه های شب، توی خانه بمانم و هیچ کاری نکنم. شاید که دوش بگیرم فقط. و چهار صفحه کتابی بخوانم. یا که توی رختخوابم دراز بکشم و موسیقی گوش بدهم. حتا تلویزیون هم نگاه نکنم. حتا به گلدان هایم هم آب ندهم. حتا محلِ سگ به عالیجناب شاه ماهیم هم، ندهم. بگذارم طول روزم بی هیچ کاری بگذرد. حتا اگر دلم خواست پنجره ی آشپزخانه ام را باز کنم و وسایل دست و پاگیر را پرت کنم وسط خیابان. و قدم بزن در خانه ی لخت و عورم. ونفس عمیق بکشم بین  بوی مطبوع شامپویم با هوای خالی خانه. شاید که خستگی ام در برود. بلکه آزاد شوند طناب های خاکستری تنیده با مغزم. من فقط خسته ام، و دلم می خواهد سبک شوم و رها شوم و این منِ خسته تمام شود...

این پریودى هم بد کوفتیه!!! 


وبلاگم فیلتر نشه، صلوات!! 



پیوست: این پست ام چیپه؟! به درک بالواقع!!!