کاشکی دردها هم مرگ داشتن. عمرشون تموم می شد. خاکشون می کردیم.
پیوست: آدم باید یکی رو داشته باشه، واسه دردهای بی مرگ. بشینی روبروش، بگی اینها. اینه دردم، چیکارش کنم؟ نمی خواد بگه چیکارش کنی. فقط دستات رو بگیره، الکی بگه تموم میشه. چند ثانیه باور کنی که تموم میشه.
ما یدِ طولانی ای در رها کردن داریم. شما هم رویش:))
پیوست: بیخود رنج خود می دهید. به زندگیتان برسید، به قرعان.
پیوست دوم: اصولا وبلاگ چیز خوبی می باشد:)
پیوست توضیحی: تیتر از اینجا
دفترچه ام را که ورق می زنم، خیره خیره نگاهش می کنم که این خزعبلات را من نوشته ام؟!!!! دانه دانه یاداشت ها را پاک می کنم و از درون می لرزم. مدام از خودم می پرسم " من چه ام بوده است؟" . گاهی شک دارم که این من بوده ام!
پیوست: چقدر خوب است که من هوس نمی کنم آرشیو این وبلاگ را بخوانم! پاک کردن خزعبلات اینجا عمری دراز می خواهد!!!!!
پیوست خاص: برای دوستم که هنوز خاطر اینجا را می خواهد:)
چهل روز مانده تا بروی. روزها را دانه دانه میشمارم تا تمام شوند، تا بشوند چهل و تو رفته باشی. نفس عمیق می کشم وقتی که تو رفته باشی. فضا بدون تو سبک تر است.
پیوست: چه روزگاری است، یک عالمه آدم اینجا است که همه ناراحت هستند از اینکه او می رود، اما من اینجا در انتهای دلم قند آب می شود از اینکه دیگر نمی بینمش! خوب است که هیچ کس این را نمی داند!
با گودر و ریدر و فیس بوک و گوگل پلاس! رسما دارم وبلاگم رو به خاک می سپارم!
پیوست: الان احساس برخورد با عتیقه رو دارم!
بسکه این دو-سه ماه با انواع و اقسام مقاله ها سر و کله زدم، اونوقت به هر چیزی که قالب مقاله رو داشته باشه، نگاه می کنم، قشنگ حالت تهوع بهم داست میده! الان هم اول صبحی چند تا سایت و مقاله رو زیر و رو کردم و به این زودی وضعیت کنترل اعصابم بغرنج شده! اینجا هم که دیگه شبیه وبلاگ گل و بلبل!!! نیست که! شده محل برون ریزی تهوع بنده! قبلنا حالم بد میشد می رفتم سراغ کتاب های "اسطوره های...." . اول هندی، بعد یونانی، بعد ایرانی، بعد رومی، حالا هم چینی! منتها که این اسطوره های چینی خیلی نچسب می باشد، و علاقه و اشتیاق منو به خودش بی رنگ کرده!
پیوست: الان نگاه کنی می بینی چقدر گرامر و جمله بندی زبان مادریم وضعیتش زاغارته! اونوقت چه جوری انتظار داری من گرامر و جمله بندی مقاله ام رو - اونم به زبان شیرین انگلیسی- اصلاح کنم!!! قشنگ توش شر و ور گفتم! این زندگی لامصب رو کجای دلم بذارم!
بعضی وقت ها آنقدر چپ و راست برایت آمده است که دیگر بی رگ می شوی، بی حس می شوی. امروز یک "به دَرَک" بزرگ تحویل دنیا دادم. چکار کنم؟ ذاتا دنیا بد ذات است.
"مامی"، "هانی"، "لاوِلی"، "آی لاو یو پی ام سی"!!! همه ی اینا در راستای صدا زدن مامانمونه!! بعد ادعای پارسی را پاس بداریدمون هم میشه!!
پیوست: بعد کلا هم زبان شیرین!! انگلیسی، همین که از حیطه ی زبان تخصصی خارج میشه، همچنین با تعجب به کلمات نگاه می نماییم!!! کلا هم برا ما مثل جن و بسمه الله است!!!زرتی بی خیال ترجمه اش میشیم! حالا اگه فرانسه باشه، کل زندگی رو ول می کنیم بریم ترجمه کنیم ببینیم چی شیز گفته!
پیوست: چپ و راست هم ملت رو تقبیح می کنیم که فینگیلیش ننویسید! خواستم بگم همچین آدم باحالی هستیم ما!!!!
من نمی دونم چرا بعضیا فکر می کنن هرچی متفاوت تر باشن، احتمالا خوش تیپ تر هم هستن!
پیوست: منو اینجوری نگاه نکنا، توی این مورد خاص "حُسن سلیقه" کلی ادعام میشه!! تو این یه مورد، هیشکی رو هم قبول ندارم!! فک کن:)) یعنی اعتماد بنفس چسبیده به سیاره ونوس!!