کاریش نمیشه کرد!وقتی چاره ای نداری جز صبر کردن و تحمل کردن،هیچ کاریش نمی تونی بکنی،غیر از صبر کردن و تحمل کردن!

پیوست:نه.الان ابدا عصبی و ناراحت و اینا نیستم.فقط دارم تحمل میکنم.اونم وقتی چاره ای نداری جز همین کار،برات خیلی سخت نمیشه...به همین سادگی!

وقتی زیر فشار عصبی دارم له میشم،عطش راه رفتن و شعر خوندن پیدا میکنم.راه رفتن و شعر خوندن.راه رفتن و راه رفتن و راه رفتن و راه رفتن و شعر خوندن و مدام شعر خوندن و راه رفتن و راه رفتن و راه رفتن و راه و راه و راه و راه و راه.....

*مسافرت ما و مامان بابا شدنم تموم شد!

**نخیر.اینجوری نمیشه.واسه اینکه خوش قول بشم باید برم اکانت جدید بخرم!

***خفن به یه کتاب آویزون شدم که فوق العاده است.من معمولا نمی گم چی میخونم ولی الان خیلی دلم می خواست اسم کتابو بگم که بقیه هم اگه نخوندنش، بدون برن بخوننش. اما راستشو بخوای خوندن این کتاب برای یکی که اینجا رو می خونه اصلا خوب نیست!

****از متن همون کتاب:بزودی.بزودی.بزودی.بزودی.این بزودی یعنی کی خواهد بود؟چه کلمه ی هراس انگیزی است این :بزودی.بزودی ممکن است یک ثانیه ی دیگر باشد.بزودی می توند یک سال طول بکشد.بزودی کلمه ای است هراس انگیز.این بزودی آینده را در هم می فشارد،ان را کوچک می کند.و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود،هیچ چیز مطمئنی،هر چه هست دو دلی و تزلزل مطلق خواهد بود.بزودی هیچ نیست و بزودی چه بسا چیزهاست.بزودی همه چیز است.بزودی مرگ است...

پروردگارا ما را به راه راست هدایت گردان.

پروردگارا پلوی ما را اینقده شفته ننما.

پروردگارا ما را به راه راست هدایت فرما و غرغر و نق نق مادربزرگ جان را بر ما کم نما!

پروردگارا خواهر جان عزیزمان را هم بس به راه راست هدایت فرما!

پروردگارا کار بابای خیلی عزیزمان را کمتر نما و نان گرفتن را ملکه ی ذهنش نما!

پروردگارا تلفن ها و نگرانی های مامان عزیزمان را کمتر نما!

پروردگارا اصلا،کل سیستم تلفن خانه ما را قطع نما و خیال همه را راحت نما!

پروردگارا اگر وقت نمودید،یک کارگر قابل اعتماد به خانه ی ما فرستادن نما!

پروردگارا مسافرت اینده را بر ما خوش بگذاران و بعد از مسافرت را بر ما کوفت ننما!

آمین یا رب العالمین...

مامانه رفته مسافرت و من از فردا میشم مامان خونه!!تازه بعد یه مدتی باباهه هم بهش ملحق میشه و من میشم مامان بابای خونه!!

بی ربط:سرم به خوندن یه کتاب که هدیه تولدمه،گرمه.سر تو به چی گرمه؟

برای دوست دچار آلزایمرم

میدونی،من اون موقع ها خواب میدیدم.وقتی بچه بودم.خوابای رنگی،خوابهای پر گل و بلبل و پروانه.خوابهای لذت بخش طولانی که تا خود صبح تموم نمی شدن.اما بچگی زود تموم شد،خواب هاش هم.بعدش دیگه خواب ندیدم،اصلا اصلا.چرا،گاهی اوقات خواب میدیدم اما صبح که بیدار میشدم هیچی یادم نمیومد که چی دیدم.بعضی وقتا شک داشتم که اصلا خواب دیدم یا نه.چندین سال طول کشید تا دوباره خواب دیدم.داشتم می دویدم،تند تند.در واقع داشتم فرار میکردم.از یکی که هیچ وقت چهره اش رو ندیدم.اما آروم دنبالم قدم برمیداشت.بعد یهو می بینم یه عالمه پنجره جلومه.پنجره های حصار دار،با شیشه های محکمی که با ضربات مشت من نمی شکنن.و من که سعی میکنم جیغ بکشم اما صدام در نمیاد.و این خواب شد کابوس شبانه ام که گه گاه هوس میکنه بیاد سراغم....یادم نمیاد چی شد یا چه اتفاقی افتاد،اما یادمه.یادمه گفتی یه خواب خوب دیدی.یه رویای شیرین....کاش آلزایمرت به اندازه ی تعریف یه خواب شیرین،خوب میشد...

 

***احمق نباش!هیچ چیز به سادگی اون چیزی که تو فکر می کنی،نیست.

پیوست:آدمای پیچیده،نه تنها لزوما پیچیدگی شونو نشون نمی دن،بلکه ظاهری ساده و حتی احمق دارن!

دلم می خواست یکی می بود که دست روی شونه ام میذاشت و می گفت:اتفاقی که نیفتاده.و بعد آرامش بود که میومد و تنیده میشد به روحم.

احمقانه است،اما هست.اون «یکی» رو نمی گم،اون خلاء رو می گم.

من یه آدم رو کشف کردم،یک آدم رو،که قبلا هم بود.اما شاید حالا آدم شده.مهم اینه که من اون روی سکه ی یه آدمو که اتفاقا زیبا هم هست دیدم.اون روی سکه ی آدمی که برتر از من بود.دیدن ادمی که از نظر روحی و معنوی در ارتفاع بسیار بالاتری از تو قرار داره،آدمو به وجد میاره!

در حاشیه:مسافرت نشاط آوری بود.الان که کاملا حالم خوبه و وقتی به تمام افتضاحات زندگیم نگاه میکنم،به خودم میگم:به درک!!!نمیدونم تاثیر یه مسافرت خوب تا کی پایداره!!تا فردا؟یه هفته دیگه؟حداکثر ماه دیگه!!

پیوست:سلام