بعضی وقتا نباید با یه سری آدم بحث کنی، حتی از نوع منطقی اش. فقط باید بگی: آره بابا، تو خوبی!

باید برم زل بزنم تو چشماش، ازش بپرسم: به روح اعتقاد داری عزیزم؟! 

پیوست: اصلا هم نگران چیزی نیستم. در اصرع وقت ازش می پرسم !

اجاره ی ساعتی چشمان سیاه

بعضی وقت ها دور و برت خیلی خالی می شود. تقصیر هیچ کس هم نیست. خودت خواستی از همه دور باشی. و یک روز که از خواب بیدار می شوی، میبینی شده ای. از هر چه آدم است دور شده ای. و حتی از اشیاء هم دور شده ای. حتی از فضا و محیط هم دور شده ای. یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی میخواهی خودت را پرت کنی وسط جامعه. بسکه از همه چیز دور بوده ای. یک روز صبح زود از خواب بیدار میشوی، میروی جلوی آینه، با حوصله آرایش میکنی. پالتوی شیک ات را تنت می کنی. شال و کیفت را سِت می کنی. زحمت رانندگی هم به خودت نمی دهی. سلانه سلانه راه میفتی توی کوچه ها تا به خیابان برسی. توی پارک تاب بازی می کنی. دربست میگیری تا یک کتاب فروشی. یک ساعتی بین قفسه ی کتاب ها وول می خوری. می گردی. ورق می زنی. و در جواب فروشنده ی خانم جوان و خوش تیپی که می پرسد خانم کتاب خاصی مد نظرتون هست که کمکتون کنم؟ لبخندی تمسخر آمیزی می زنی و می گویی نه. بیست دقیقه بعد، خانم فروشنده، همکار آقایش را برای کمک به ات می فرستد!! ناحق نگویی، جوان سیاه چشم زیبایی است. و فقط خودت میدانی چشمان سیاه چقدر برای تو عنصر جذابی هستند. ناخوادآگاه لاس زدن ات می آید. آقای محترم هم کم نمی گذارند. کاملا آمادگی و پذیرش لاس زدن را دارند. در نهایت به زور خودت را از چنگ کمک های بی وقفه شان می کشی بیرون. سه تا کتاب در دستان ات داری و حدس میزنی حوصله خواندن فقط یکی شان را داشته باشی. همین نزدیکی ها یک پاساژ بزرگ است. به هدف ولگردی، می روی برای ولگردی. کلا پاساژ جوابی است برای ول گردی. آخر تا من مدام تکرار نکنم ولگردی، خواننده چگونه می خواهد دریافت عمیقی از عمل ولگردی داشته باشد؟! می خواهم حین خواندن متن، سلانه سلانه ول گشتن ها را لمس کند توی تک تک سالن ها. پس می گویم ولگردی. ولگردی. کافه، بعدِ ولگردی می چسبد، می دانستی؟ منتها نه تنهایی! آدم ها اصلا خلاقیت ندارند. این همه سال از زندگی شان روی زمین گذشته، اما هنوز فرهنگ اجاره دادن آدمها را ندارند. در تمام کره زمین هم بگردی حتی یک مغازه هم پیدا نمیکنی که تویش آدم اجاره بدهند. آدم برود توی مغازه. بگوید یک آدم میخواهم، به مدت یک ساعت برای کافه نشینی. خوب هم بلد باشد سیگار بکشد. چشمان سیاه هم داشته باشد لطفا. تنها می روی کافه. بین وایت چاکلت و هات چاکلت تردید داری. چقدر حیف که فقط یک عدد هستی. با یک عدد معده. و آدرس هیچ مغازه ی اجاره ی آدم را هم بلد نیستی....

پیوست: نه اینکه فکر کنی ادامه نداشت ولگردی هایم. و نه اینکه فکر کنی مثل کودک سر براهی برگشتم به خانه. نه. منتها الان حوصله ام تمام شده است. به جایش بیایید به این آهنگ گوش کنید. همین امشب فامیل جانمان برایمان ایمیل کرده. بیاید شما هم مثل من بپرستیدش.

حتی...

خاطره ها نوعی سرطان هستن. اونا هم با شیمی درمانی خوب نمیشن. فقط با مرگ میشه از شر سرطان ها راحت شد.  

پیوست: نگران نباشید. شاید یه روزی سرطان ها درمان پیدا کردن!

سوژه ی داستان هایش می شوم. اما من هارهار می خندم . همه چیز با او یکجور بازی است. هیچ چیز جنبه ی جدی ندارد. بازی ها نگرانی ندارند. توی بازی ها فقط باید به بازی تن داد. سرگرم بود تا بازی تمام شود. تو خودت بهتر میدانی تمام شدن بازی، هیچ حسی ندارد جز یک خستگی آرام. و بعد یک خواب طولانی بی کابوس، بی رویا. سیاه است و ساکت و راکد. ولی خوب است. بازی ها و اتمام بازی ها هیچ وقت نگرانی ندارند. فقط خنده و قهقهه دارند. یک بار امتحان کن. 

از مزایای خونه خالی، فقط تعمیر سیفون توالت اش عاید ما شد!!

خانه ی تهی

از چندین نفر پرسیده ام. آدم ها با خانه خالی چه کار می کنند؟. پسرها همه شان گفتند یکی را می آورد که باهایش بخوابند، تقریبا بدون استثنا. دخترها جواب متنوع تری دادند. چند تایی دوست پسرهایشان را دعوت می کردند (که حتما باهاشان بخوابند، وگرنه که چه؟! منتها هیچ کدام اشاره مستقیم نکردند). چندتایی از مشروب و ودکا و این رقم چیزها گفتند و بیشترشان از سیگار. و یک نفر هم میخواست با صدای بلندِ موزیک برقصد و جیغ بکشد. این زمین هفت میلیارد آدم دارد، و من هیچ کس را برای خوابیدن باهایش ندارم. اصلا حوصله اش را هم ندارم. انگیزه اش را هم ندارم. اصلا وقتی پای یک آدم دیگر وسط کشیده می شود، همه چیز پیچیده تر می شود. من حوصله ی پیچیدگی را هم ندارم. راست راستش حوصله توضیح بیشترش را هم ندارم. مشروب را نمی دانم از کدام جهنم دره ای میشود گیر آورد، اما حوصله ی گردیدن هم ندارم. شاید اگر توی سوپر مارکت سر کوچه می فروختنش، شاید پی اش می رفتم. اما اینجوری، انگیزه های قوی میخواهد که من ندارم. آه! تو فکرش را بکن! آدم بنشیند توی اتاقش و سیگار بکشد. قشنگ فحش است به کائنات. آدم باید برود به یک جای دور، یک جای باز، در یک ارتفاع بلند. بعد در حالیکه دارد از بالا به سطح ریز شهر نگاه می کند، به سیگارش پُک های عمیق بزند. آدم باید به سیگار احترام بگذارد. موزیک، رقص، جیغ!! با این روزهای من اصلا سازگاری ندارد. آدم با خانه خالی چه کار می کند؟!

در راستای تحریم نفت ایران، سکه ی یک میلیون و دلار دو هزار تومنی

هیچ الدنگی پیدا نمیشه بره بپرسه این سران مملکت دقیقا دارن چه غلطی میکنن؟! بابا چه خبررررررررررررههههه تو این مملکت؟!!!!!!!!  

پیوست: هر دم از این باغ، بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد!

خیلی شیک رفتم تو جوب! از کلاس اومدم بیرون. سوار ماشین شدم. ماشین رو روشن کردم. زدم دنده عقب. می خواستم بپیچم تو کوچه. منتها نمی دونم چرا به جای کوچه، سر از جوب در آوردم! البته قبلش یه آقایی با ماشینش هی چراغ میداد، منتها من از خودم پرسیدم، خب که چی؟! و چون بعدش جواب خاصی برای سوالم نداشتم، بی توجه به سیگنال دریافتی، به راهم ادامه دادم. و نهایتا افتادم تو جوب!

پیوست: بعدش دیگه گفتن نداره، از اینکه چقدر خندیدم! 

پیوست دوم: من اصن نمی دونم چرا تجربه های تصادفی من با ماشین، چرا اِنقدر تخیلی هستن! یادمه چند سال پیش با هشت طبقه شیشه نوشابه تصادف کردم. الانم که سرازیر شدم ته جوب! دیگه نمی گم چند بار سر از بالای جدول در آوردم!!!

من برا چی نمی تونم برای پست هام، عنوان انتخاب کنم آخه؟!!

هی می خوام برم زل بزنم تو چشم های یه نفر، ازش بپرسم: نه واقعا، حوصله ات سر نرفت؟! بعد فقط نگران اینم که زل بزنه تو چشم هام، بهم بگه: نه، نرفت!! بعد من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم.  

پیوست: اصن واس خاطر همینه که نمی رم زل بزنم تو چشماش!