بعضی وقتا مجبوری برای اینکه فرشته کوچولوی معصوم وجودتو از کرکس های لاشخور محفوظ بداری،اونو توی یک پوسته ی کریه کروکدیل پنهون کنی.و مرتب دندونای وحشی پوسته ات رو نشون بدی.به هر حال یه فرشته کوچولوی محبوس،بهتره از یه فرشته کوچولوی مُرده ست.نظر تو چیه؟؟؟آره،با توام.با تویی که کروکدیل درنده ی وجودت رو،توی پوسته ی فرشته ی مظلومی پنهون کردی!!!!!

هوا به این گرمی و اونوقت سرما خوردگی و گلو درد و سرفه و عطسه و دستمال کاغذی!!!نوبره والا!!!!!!این سه چهار روز رو که شده بودم عین این عروسک های خیمه شب بازی،دست و پاهام همش آویزون بود....راستش رو بخوای الانشم دارم پس میوفتم....تازه این وسطا مونیتورم هم روشن نمیشد.که البته بعد از یک شبانه روز تلاش بیوقفه و مهندسی های بنده،کاشف به عمل اومد که ایراد از قطعی سیمش بوده.(واقعاً متشکرم از اینهمه سر کاری!!!!!!)
خب دیگه،بیشتر حوصله ندارم بنویسم....

 

کار خاصی نمیکنم....ریاضی مهندسی میخونمو اتاقم رو بهم میریزم.بعد بر و بر نگاش میکنم.ریاضی مهندسی میخونمو آهنگای آشغال شهیاد گوش میدم و رقص های آفریقایی میکنم.ریاضی مهندسی میخونمو زیر کولر بستنی میخورم و عین ناقص العقلا لواشک میجَوَم.ریاضی مهندسی میخونمو آرایشهای سرخپوستی میکنم و باهاش ندا رو میترسونم.ریاضی مهندسی میخونمو با لاک و ماژیک و روان نویس روی انگشتام نقاشی میکشم و بعدش خودمو ریز ریز میکنم تا پاکشون کنم.ریاضی مهندسی میخونمو آواز های خر در چمن سر میدم و با ندا توپ بازی و قایم موشک(باشک؟؟)بازی میکنم.ریاضی مهندسی میخونمو تمام ژرنال ها و بوردا ها رو ورق میزنم و تمام داستانهای بی سر و ته مجله های قدیمی رو میخونم.ریاضی مهندسی میخونمو به یه دوست قدیمی پر حرف زنگ میزنم و با این کارم مغزم رو میپُکونم.ریاضی مهندسی میخونمو وبلاگ میخونم و کامپیوترم رو فضولی میکنم.ریاضی مهندسی میخونمو......اِ بچه،آتیش نسوزون دارم ریاضی مهندسی میخونما.......

نتیجه گیری اخلاقی:من اگه میدونستم وقتی کنکور قبول شدم باید ریاضی مهندسی بخونم،تمام پاسخنامه کنکورم رو سفید جا میذاشتم.....

سرم درد میکنه....قراره نق بزنما.حوصله نداری،نخون.....سوم خرداد میان ترم ریاضی مهندسی دارم(چه تاریخ آشنایی!!).یه هفته است دارم بکوب میخونم.میخوام تا دانشگاه میریم کار دیتا بیس پروژه رو انجام بدم اما هنوز در مورد گستردگی پروژه با استاد اختلاف نظر داریم.این استادا هم که کلی خوش به حالشون شده و هی فرت فرت تعطیل میکنن میرن نمایشگاه کتاب!!! اَه نمیدونم چرا سرم درد میکنه....این دوستم که مامانش همین چند وقت پیش فوت شد،خیلی وضعش خیش خراشما ست.دیشب که داشتم باهاش حرف میزدم کاملاً از لحن صداش مشخص بود.به شدت احساس تنهایی میکنه.طفلی کلی ذوق مرگ شد که برای تحقیقات پروژه(بهش میگن آنالیز نیاز) قراره برم بیمارستان.هر چند با استاده به توافق نرسیدیم و استاده گفت در سطح ساختمان پزشکان کار کنی،مناسب تره!!!!!(به جای اینکه من چونه بزنم،اون چونه میزد).خلاصه این دوستم گفت هر چی که به نظرت بامزه و سرگرم کننده هست توی اینترنت،بهم معرفی کن .آخه میگفت از ساعت یازده تا دو بعد از ظهرها که بیمارستانه،کار خاصی نداره و همش توی اینترنت میچرخه.ولی چرخیدنش اونقدر کارساز نبودش که مفهوم لینک رو بدونه.خلاصه این دوست ما هم از این درس خوندنای مفرط اول پزشکی گذشته و سرش فارغ شده.خیلی آروم حرف میزد،خیلی.میبینی نگران کی هستم.این دوست قدیمی که تمام مدت 5 سال رو تلاش کردم تا حذفش کنم.اما نتونستم.هنوز اونقدر آدم بزرگ نشدم که بتونم حذف کنم.هی زر میزنم فقط...........سرم درد میکنه.پس چرا خوب نمیشه!!!!!!باز امروز عین بز نشستم تا دوباره این بچه پررو بیاد حالمو بگیره و کفریم کنه.منم مثل همیشه عین آدمای لال افلیج خفه خون گرفتم.بهتره کارش رو دیگه تکرار نکنه!!!!!......کلی الان زمینه فراهم شده تا افسرده بشم و دوباره برم توی این تیریپ به پوچی رسیدنهای مفرط ام.به خاطر نتیجه های بیخود کنکور فوق بچه ها.قرار بود اگه اینا یه رتبه ی درست و حسابی آوردن،منم عین آدمیزاد بشینم درس بخونم و فوق امتخان بدم.اما خب نتیچه ها دور از انتظار بود.اما حیف که الان وقت ندارم افسرده بشم.فقط سرم درد میکنه......لوسِ ننرِ آشغالِ زبون نفهم.(یادم اومد امروز یکی باز خودشو به نشنیدن زد.یهو آمپرم زد بالا. عجب آدم مزخرف خری هستم من.).......خیلی پررو و بی ادب شدم.نه؟عیب نداره.این یه بار رو می بخشم خودمو.آخه سرم درد میکنه......هی تو.کجایی؟؟؟؟بازم که گمت کردم.(آخه باز دستش رو ول کردم،رفتم دنبال شیطونیم)....این دختر پاک خل شده.همه مون بد جور مستاصل شدیم.ظاهرا صبا و سارا هم همین طوری شدن.ولی نمیشه که برن همه جا جار بزنن.نه بابا.کارشون به روان پزشک نرسیده.هر چند من معتقدم بهتره برای مشاوره پیش یه روان شناس برن....دیگه تمومش کنم؟؟خیلی طولانی شده؟!!!به من چه.من که گفتم نخونیش.تازه تو هم پاک عقلت رو از دست دادی تا اینجا اینا رو خوندی.آدم عاقل اصولا میره پی زندگیش.نه اینکه.........سرررررررم درد میکنهههههههههههههه......................

دوباره یه موضوع پروژه پیدا کردم.راستش رو بخوای قرار بود خودم تنها روش کار کنم.ولی استاد راهنمام گفت پروژه ات در حد یه کار گروهی چهار نفره است.خلاصه قرار شد من و یه نفر دیگه با هم این پروژه رو برداریم ولی استاد در به در دنبال یه نفر سوم میگرده تا پروژه رو به همون گستردگی که خودش میخواد تحویلش بدیم ولی زهی خیال باطل.همه پروژه ی خودشون رو پیدا کردن.فقط من بودم که موضوع پروزه ام توی شورا رد شده بود.دوست جون هم میخواست با VRML یه سایت طراحی کنه که به دلیل پیدا نکردن یه منبع درست و حسابی برای یادگیری VRML مجبور شد موضوعش رو عوض کنه....حالا هر وقت حسش اومد توضیح میدم باید موضوع پروژه مون چیه و چیکار باید بکنیم.........

دو به پنج هستیم.منو مشکلاتم رو میگم.البته به نفع مشکلات.پنج روز پیش منفیِ سه بودیم به پنج،بازم به نفع مشکلات.نگران نباش،من خیلی وقته که برام مهم نیست چند چندیم....یه موضوع جدید پیدا کردم،یه پروژه ی جدید(منظورم موضوع پایانامه نیست).الان یه هفته است.اولش پیشرفتش خوب بود،داشتم به نتایجی میرسیدم.اما یه دردسر جدید سر و کله اش پیدا شد و مانع اون شد که بتونم روش تمرکز کنم.ولی الان وقت مناسبیه.شایدم یه کم اومدم شما ها رو سوال پیچ کردم.هر چند فکر نمیکنم.....تنها دلخوشیم اینه که برم زل بزنم به گل های خوشکل باغچه مون.بهار هم اومد اما این باباهه نرفت یه قوطی رنگ آبی بگیره،تا حوض رو رنگ کنیم.چرا من هیچی نمیگم؟؟......وایساده روبروم و ور میزنه،اِفه میاد،ابراز وجود میکنه.خیلی دلم میخواد توی ذوق شریفش بزنم،اما لیاقت همینم نداره.توی دلم میگم:برو به جهنم.و سکوت میکنم.....توی دو چیز باید لیاقت داشته باشی.اولی در مورد دوست داشتن و محبت قرار گرفتن.و دومی مورد نفرت قرار گرفتن.اگه ظرفیت اولی رو نداری،حداقل سعی کن توی دومی لیاقتش رو پیدا کنی.برای اینکه فقط خوک ها هستن که لیاقت دومی رو هم ندارن.چه نصیحت بی اثری!!تو هم به اندازه ی یک خوک کثیفی.............

خیلی خشک و خشن بود،خودمم داره حالم از این نوشته و از این حسم به هم میخوره.هر وقت مجبور بشم چیزای زیادی رو قورت بدم،همه چی همین قدر خشک و خشن و تهوع انگیز میشه.اما نگران نیستم،همه ی حسهام دوباره برمیگرده سر جاش.به زودی.دوباره میشم همون ادم شیشه ای شکننده...به زودی............

*من نه اینکه زبان اینگیلیشم وری توپه،یه کاره پا شدم رفتم کلاس فرانسه ثبت نام کردم.(تصویرم رو شطرنجی کنید،اعتراف کنم:به جون خودم عقل رو از دست ندادم،همش تقصیر دوستان نابابه.اینا زیر پام نشستن........ولی بیچاره مریم تقصیری نداره.من خودم از انجام دادن کارای بیربط خوشم میاد)
*موضوع پروژه ام توی شورایِ کوفتیشون رد شده.نمیدونم حالا موضوع از کدوم گوری پیدا کنم!!!دیشب،نصفه شبی ساعت 3 پاشده بودم روی تختم چهار زانو نشسته بودم دنبال موضوع میگشتم.فکر کنم اگه موضوع پیدا نکنم از بیخوابی بمیرم.(چرا خوشحال شدی؟؟!!!خجالتم خوب چیزیه ها!!!)
*من وقتی آخر شبا میخوایم بریم سینما،ترجیح میدم خودمو شیش بار دور پتو بپیچم.برای اینکه اصلا حوصله اینکه در گوشم ویز ویز کنن رو ندارم.ولی خب صبحا اکثراً دخترا و خانما میان،بنابراین با خیال راحت میتونی جلف بشی..... نه اینکه دفعه ی پیش،صبح سینما رفتنمون،خیلی بهمون چسبیده بود،بازم با مامان پا شدیم رفتیم کُما رو دیدیم.آخ که عجب فیلم در پیتی بود،آخرِ فیلم فارسی....خلاصه اگه میخوای لپِ کلام دستت بیاد برو اینجا نوشته ی wednesday,April 21,2004 رو بخون......(با تشکر از نقد با حال و درست آقای سام)
*هنوز میتونم خیلی غرغر کنم.اما راستش رو بخوای خجالت میکشم.آخه یه ناشناسِِ آشنایی اومده گفته:"چقدر توی بلاگت قر قر میکنی!!"...به نظرت باید چی جوابش رو بدم؟؟؟؟؟؟

**خسته ام،خسته....هم جسماً هم روحاً هم مغزاً.........
همه چی مسخره است،نه؟مخصوصاً ما آدما که عین یک مشت مورچه میمونیم که عین احمقا فقط میدوییم دنبال سر سوزن شیرینی.واسه گول زدنه ها،واسه فریب دادن،شیرینیه رو میگما....من که گفتم زیادی جدیش گرفتیم،در حالیکه خیلی جدی،مسخره است.
**این روزها بد جور اجغ وجغ شده ام....
خشک،خشن،جدی.ووروجک،شیطون،بلا.ساکت،آروم،خجالتی.شادان،خندان،قهقه زنان.حساس،ضربه پذیر،شکننده.بیخیال،بی رگ،کدو.شلم شوربا و وسواسی.مصمم،سرسخت و در عین حال شکست پذیر.و رقیق.آره،رقیق.اونقدر رقیق که میتونم ساعت ها برای ماهی مرده ای اشک بریزم و دستمال خیس کنم......من که از همان اول گفتم که چه آدم مزخرف و بیخودیم.................

به زودی این کار را خواهم کرد.نخواهم گفت.آرام و سریع و در سکوت..آن طور که خودش هم نفهمد.دستش را خواهم گرفت.به گورستان خواهیم رفت.گوری خواهم کند.و او را در آن گور به خاک خواهم سپرد.بر سر گورش مرثیه ای هم نخواهم خواند،اشکی هم نخواهم ریخت....و این،همه چیز را تلخ خواهد کرد...و این تلخی تا مدت ها رهایم نخواهد کرد.......
ولی این کار را خواهم کرد،به زودی........

زمان:جمعه شب،ساعت 10
مکان:روبرو سینما
جمعیت انبوهی داخل سینما،توی سالن وایسادن.و جمعیت انبوه تری خارج از سینما.و از اون تعجب برانگیز تر تعداد زیادی از بچه های دانشگاهمون!!!!!!! اعلام میشه که ظرفیت تکمیله و بلیط ای فرو خته نخواهد شد.جمعیت شروع به اعتراض میکنن و چند پلیس!!!!!فقط نظاره گر هستن....مامان خانم تشخیص میده که محیط برای موندن مناسب نیست.و مثل دو بچه ی آدم،زودی بر میگردیم خونه..........

زمان:شنبه صبح،ساعت 10
مکان:داخل سالن سینما
جمعیت تقریباً اندکی اومدن.اکثراً خانم های تقریباً میانسال.....شایعه است که ممکنه به زودی نمایش فیلم رو توقیف کنن!!!!!!
اونقدر ها هم فیلم قدری نبود.یعنی اصلاً از سمبلیک و نماد و تفکر برانگیزی و از این جور حرفا توی فیلمه دیده نمیشد.اما از اول فیلم تا آخرش رو میتونستی دستت رو بذاری روی دلت و همش بخندی....فیلم شباهت زیادی به فیلم "لیلی با من است" داشت.در واقع محتواش یکی بود و ظاهرش و هنرپیشه اش!!
عوارض بعد از فیلم:فک شما درد خواهد گرفت!!!!!!!!!!!

اندر حواشی مراسم عقد دختر دایی:(حالا انگاری واجب کرده که من اندر حواشی همه چی رو بیام بگم!!!!!!!!!)
ساعت هفت بعد از ظهر مراسم عقد بود،در حالیکه من تا ساعت شش و نیم توی پاساژ ها و مغازه ها دنبال یه لاک هم رنگ مرواریدهای صورتی گردنبندم میگشتم(منم مثل تو از این احساس لزوم در سِت کردن همه ی چیزای مزخرف با هم،کفرم در میاد،اما فرق من و تو اینه که تو دنبالش نمیری اما من اونقدر موجود بیخودی هستم که دنبال این جور کارای مزخرف برم).
آقاهه میگفت:"خانم همه ی قیمت های ما مناسب هستن".حیف که عجله داشتم وگرنه حالیت میکردم قیمت مناسب یعنی چی!!!!!!!!!!!!
همون لباسه رو پوشیدم با یه کفش پاشنه بلند حسابی، و هشتصد و شونصد و پونصد نفر گفتن عین مانکن های هندی شدی.تصور کن چقدر توی ذوق شریف من میخورد.برای این که من از اینکه بگن شبیه کسی شدم بدم میاد،دیگه چه برسه بگن شبیه هندی ها شدم.اَه اَه اَه اَه.....خیلی اَه اَه.....اصلاً به جهنم....
در طول مهمونی مدام مجبور بودم به همه تذکر بدم که خیلی دور و بر من راه نرن.چون هیچ بعید نیست که کله پا بشم و پاشنه کفشم بره توی چشمشون.آخر شب هم دیگه نمیتونسم راه برم.همش تقصیر این مامان خانم زورگو هستش.من بهش گفتم نمیتونم با این کفشای پاشنه بلند سر تیز راه برم.مامان جون هم خیلی شیک فرمودند:غلط کردی،باید یاد بگیری...واقعاً متشکرم همکاری!!!!!!!!
میدونی،اختلاف نظر وجود داشت.یه عده میگفتن عروس از داماد خوشگله تره.یه عده دیگه میگفتن داماد از عروس خوشگل تره.......
داماده در کل آدم تقریباً برازنده ای بود.خوش قیافه،خوش تیپ،تحصیل کرده و از همه مهتر این که وقتی حرف میزد آدم میفهمید چی میگه.ولی یه عیب خیلی غیر قابل تحمل داشت و اون هم این بود که زیادی زر میزد.تعجب میکنم که دختر داییه چه جوری تا حالا پسره رو از پنجره پرت نکرده بود بیرون!!!!!!!والا،شوخی که نداریم.آخه آدم هم اینقدر حراف میشه!!!!!
خیل خب دیگه،بسه.حوصله ندارم بقیه اش رو بگم......

هی تو....فقط به درد یه کار میخوری،اینکه بذارنت لای سنگ های دیوار چین....باور کن از اینی که هستی خیلی بهتره.......
*********************
راستی نظرنت در مورد کتاب فروشی آن لاین چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

**رام کردن یه بز سرکش وحشی،از یه گربه اهلی خونگی بر نمیاد.به خاطر همینه که عطای نداشته اش رو به لقاش میبخشه.
**میدونی،آدما بعضی اوقات عوض میشن،مثل من.آدما بعضی وقتا سگ میشن،مثل من.حتی احساس عذاب وجدان هم نمیکنن،مثل من.تقصیرِ این بعضی آدما نیست،مثل من.تقصیر بعضی دیگه آدماست که با خودخواهیشون،کدو سازی میکنن،مثل اون....
**وقتی باد اومد،پنجره ی اتاقم رو بستم.فکر میکنی دلیلش چی باشه؟؟.....
**حدود یه هفته است که من و یه عنکبوت سفید تپلی،زندگی مسالمت آمیزی رو شروع کردیم.یه کم عجیبه که ازش نمیترسم.میدونی،تا وقتی که نخواد دست زن و بچه اش رو رو ور داره بیاره اینجا،من مشکلی باهاش ندارم.اما بعدش رو ضمانت نمیدم!!!حالا لازم نیست بیای بگی:الهی مادر،به پای هم پیر شین!!! ....
**راستش رو بخوای،میخواستم امروز یه عکس بذارم اینجا.ولی فعلاً پشیمون شدم تا زمانی که این تبلیغ آیینه دق من،این بالا گذاشته شده....
**راستش رو بخوای،امروز رو میتونی بین نوشته ها دنبال ارتباط هاشون بگردی.چون بهم ربط دارن........

واقعا که ما سه تا رو(منو مامان و خانم خیاط)گندمون بزنن.من به خاطر این مدل بلند و کشیده دادنم،مامان رو بخاطر انتخاب رنگ پارچه که به این تندی و جیغی یه،و خانم خیاط بخاطر اینکه تا اونجا که تونسته لباس رو تنگ و اندامی دوخته.یه کفش پاشنه بلند حسابی هم که بپوشم دیگه حتماً توی یکی از این فشن های هندی رام میدن.تازه کلی هم بخاطر رنگ پوستم طرفدار پیدا میکنم.فقط ایرادش اینه که اون وسط با مغز کله پا میشم و ملت خیلی شیک به ریش مبارکم میخندن.چرت میگم،نه؟از بس بخاطر این لباسه که اینجوری از آب در اومده،کفریم و لجم گرفته.حالا همه ی اینا به درک.توی این هیری ویری میان ترم پایگاه هم دارم.تا پارسال بخاطر حجم کار میان ترم، این درس رو تستی میگرفتن.اما حالا چی شده؟به ما که رسید،آسمون تپید.استاد معظم یادشون افتاده بهترین روش امتحان گرفتن،طراحی سوال به صورت تستی،تشریحی،جا خالی دادنه!!!!!!لابد پایان ترم هم میخواد جمله سازی بده!!!!آخه آشغال(درسه رو میگم)حفظیه.پدرم در میاد تا این امتحان کوفتی رو بدم........
*************
به قول این ققنوس(لینکش همین بغله،البته فکر کنم)،یه کم هم برم بالا منبر:
بعضیا ذاتاً آدم بدی نیستن.گاهی اوقات خیلی هم خوبن.اما امان از وقتی که بخوان ثابت کنن آدم بزرگی هستن.اونوقته که همه چی خراب میشه.اشتباه نکن،آدم بزرگی هم میشن.اما یه آدم بزرگ بد....

به نظر تو کار خوبیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ درست نمیتونم تشخیص بدم!!شاید بهتره یه کم دیگه فکر کنم.کاش تو هم میتونستی نظرت رو بگی.....مهم نیست.فراموشش کن.