من سى و پنج سال ندارم اما دیروز مادرم به من گفت سى و پنج ساله. و این سى و پنج ساله را جورى گفت که انگار سى و پنج سالگى جذام دارد. انگار که این سى و پنج سالگى یک در باشد که یک طرفش شادى و جوانى است و آن طرفش پیرى و تنهایى و بدبختى است. اصلا یک جورى گفت سى و پنج ساله، انگار که مرا از ارتفاع هل دادند و با صورت افتادم روى کف آسفالت.... یک نفر بیاید خاستگارى ، مى خواهم این دفعه بله بگوییم.