من سى و پنج سال ندارم اما دیروز مادرم به من گفت سى و پنج ساله. و این سى و پنج ساله را جورى گفت که انگار سى و پنج سالگى جذام دارد. انگار که این سى و پنج سالگى یک در باشد که یک طرفش شادى و جوانى است و آن طرفش پیرى و تنهایى و بدبختى است. اصلا یک جورى گفت سى و پنج ساله، انگار که مرا از ارتفاع هل دادند و با صورت افتادم روى کف آسفالت.... یک نفر بیاید خاستگارى ، مى خواهم این دفعه بله بگوییم. 



نظرات 1 + ارسال نظر
مهرداد چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:55 ب.ظ http://painofbeing.blogfa.com

سلام
به واسطه ی (جستجوی) پیغمبر کله کدو! ، با نوشته های خوبِ شما آشنا شدم.قلم شیوایی دارید.

پ.ن: هرگز بله نگوئید. نمی ارزد به هیچی!

متشکرم.

آدمى است دیگر. گاهى خسته مى شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد