اجاره ی ساعتی چشمان سیاه

بعضی وقت ها دور و برت خیلی خالی می شود. تقصیر هیچ کس هم نیست. خودت خواستی از همه دور باشی. و یک روز که از خواب بیدار می شوی، میبینی شده ای. از هر چه آدم است دور شده ای. و حتی از اشیاء هم دور شده ای. حتی از فضا و محیط هم دور شده ای. یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی میخواهی خودت را پرت کنی وسط جامعه. بسکه از همه چیز دور بوده ای. یک روز صبح زود از خواب بیدار میشوی، میروی جلوی آینه، با حوصله آرایش میکنی. پالتوی شیک ات را تنت می کنی. شال و کیفت را سِت می کنی. زحمت رانندگی هم به خودت نمی دهی. سلانه سلانه راه میفتی توی کوچه ها تا به خیابان برسی. توی پارک تاب بازی می کنی. دربست میگیری تا یک کتاب فروشی. یک ساعتی بین قفسه ی کتاب ها وول می خوری. می گردی. ورق می زنی. و در جواب فروشنده ی خانم جوان و خوش تیپی که می پرسد خانم کتاب خاصی مد نظرتون هست که کمکتون کنم؟ لبخندی تمسخر آمیزی می زنی و می گویی نه. بیست دقیقه بعد، خانم فروشنده، همکار آقایش را برای کمک به ات می فرستد!! ناحق نگویی، جوان سیاه چشم زیبایی است. و فقط خودت میدانی چشمان سیاه چقدر برای تو عنصر جذابی هستند. ناخوادآگاه لاس زدن ات می آید. آقای محترم هم کم نمی گذارند. کاملا آمادگی و پذیرش لاس زدن را دارند. در نهایت به زور خودت را از چنگ کمک های بی وقفه شان می کشی بیرون. سه تا کتاب در دستان ات داری و حدس میزنی حوصله خواندن فقط یکی شان را داشته باشی. همین نزدیکی ها یک پاساژ بزرگ است. به هدف ولگردی، می روی برای ولگردی. کلا پاساژ جوابی است برای ول گردی. آخر تا من مدام تکرار نکنم ولگردی، خواننده چگونه می خواهد دریافت عمیقی از عمل ولگردی داشته باشد؟! می خواهم حین خواندن متن، سلانه سلانه ول گشتن ها را لمس کند توی تک تک سالن ها. پس می گویم ولگردی. ولگردی. کافه، بعدِ ولگردی می چسبد، می دانستی؟ منتها نه تنهایی! آدم ها اصلا خلاقیت ندارند. این همه سال از زندگی شان روی زمین گذشته، اما هنوز فرهنگ اجاره دادن آدمها را ندارند. در تمام کره زمین هم بگردی حتی یک مغازه هم پیدا نمیکنی که تویش آدم اجاره بدهند. آدم برود توی مغازه. بگوید یک آدم میخواهم، به مدت یک ساعت برای کافه نشینی. خوب هم بلد باشد سیگار بکشد. چشمان سیاه هم داشته باشد لطفا. تنها می روی کافه. بین وایت چاکلت و هات چاکلت تردید داری. چقدر حیف که فقط یک عدد هستی. با یک عدد معده. و آدرس هیچ مغازه ی اجاره ی آدم را هم بلد نیستی....

پیوست: نه اینکه فکر کنی ادامه نداشت ولگردی هایم. و نه اینکه فکر کنی مثل کودک سر براهی برگشتم به خانه. نه. منتها الان حوصله ام تمام شده است. به جایش بیایید به این آهنگ گوش کنید. همین امشب فامیل جانمان برایمان ایمیل کرده. بیاید شما هم مثل من بپرستیدش.

نظرات 9 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

وااااااااااااااااااااای من قبلا چند بار اینجا اومدم یادتههه؟
کامی هم داده بودم :)
از قالبت که دیدم یادم اومد:)

اره بابا:))) خوب یادمه:)

iceb0y یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://iceb0y.wordpress.com

چه نوشته‌ی غمگینی، از لحاظ وصف حال بودن...

113 دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ

...
تفرعن در نوشته هایت ندیده بودم.
دیدم ...
مبارک است.حتما حق خودت میدانی اجاره جسمی که روحش اجاره دیگری باشد که ایا آن روح دیگر اجاره روح دیگری نیست که جسمش جای دیگر باشد که ...
دور باطلی است.
و تنهایی سهم ما از زندگی ای که پوست می اندازدتامثل نیاکانش نباشد و خودش راتابشناسد چه ها که نشود.

خدایا!! یکی بیاید "تفرعن" را برای من معنی کند!!

پیوست: بعدش همه ی اینا فقط یکجور فانتزی ذهن هستند وگرنه به نظرت آدمی که برای روح ارزشی قائل نیست، اینقدر تنها می شود؟! خودت کلاهت را قاضی کن!

نگین سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ق.ظ http://neginin.persianblog.ir

اولا که هر چیزی رو که نمیشه از تو مغازه خرید!! بعضی چیزها هستن که
با ولگردی خیلی راحت به دست میان! حتی برای چند ساعت.
دوم اینکه عاشق این آهنگ شدم.

مرسی :)

113 سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

تفرعن : برداشت من که استفاده کردم دقیقا همین فانتزی بود که فرعون برای ادامه حیاتش گفت همه موسی ها برن کشته بشن دقیقا نگاهی از بالا به پایین برای درخواستهای راحت طلبانه ذهن...


همین

هان! همین!

113 پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

ننویسم دیگه ؟؟؟

چرا ننویسی؟!!

113 جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ

حس خوبی نمیدی که ...

حس خوبی نمی دم که؟!!!!!!!!! باور کن من اصن در جریان نیستم!

تی تی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.shaghayeghevahshi.blogfa.com

از پستت خوشم اومد.

اگر افتخار بدید بنده خودم را به شما اجاره می دهم البته چشمان سیاه ندارم وشاید حوصله ات رو هم سر ببرم.

اما می تونم بچه بشم و با زبون یه کوچولو برات حرف بزنم.
جداا.مطمئم خوشت میاد.

مرسی، لطف داری.

تی تی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

دلم برای این موسیقیهات تنگ شده بودهاااا.
مرسی از آهنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد