داغون داغونم؛خیلی…انگار هر چی پروژه و درس و مشق تو دنیاست ریختن رو سر من
من واقعا کم آوردم هم روحی ؛هم جسمی.اونیکه صبح پا میشه میره دانشگاه من نیستم؛یه جسد متحرکه.اونیکه از دانشگاه بر میگرده من نیستم:یه پینوکیو هستش که دستاش آویزونه…
از هر چی الگوریتم تو دنیاست بدم میاد؛از بهینه کردنشون بیشتر بدم میاد.از هر چی درخت و استراتژی و جستجوی عمقی و سطحی و کوفت وزهرمار و… بدم میاد.
اصلا روح من با این درس های مزخرف خشن سازگار نیست.باید برم سهراب بخونم؛باید برم…
هیچ وقت تو زندگی جا نزن.
همیشه با امید با سختیها بجنگ
امید!