دیشب ساعت 3 از خواب بیدار شدم.یاد حسان افتاده بودم.یاد دستهای کوچولوی نحیفش که اونا رو تو دستام میگرفتم و براش لی لی حوضک میخوندم… رفتم وسط اتاقم نشستم؛بعد هم شروع کردم هر چی شعر حفظ بودم خوندم.شب سردی است و من افسرده؛راه دوری است و پایی خسته…
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم همون جا خوابم برده بوده.شایدم اصلاً نخوابیده بودم.نمی دونم.
صبح عین یه ربات شده بودم.درست عین یه آدم آهنی که با ورودی هایی که بهش میدن؛کارها رو انجام میده.کتابام رو گذاشتم تو کیفم؛مانتوو مقنعه ام رو پوشیدم.توی کیفم رو چک کردم ببینم که که کیف پولم رو جا نگذاشته باشم.وقتی رسیدم دانشگاه؛تعجب کردم که چه جوری اونجام و چه جوری سر از یه جای دیگه در نیاوردم.
اونجام عین یه ربات عمل کردم.زورکی سلام کردم.لبخند دروغین زدم.دروغ های مزخرف گفتم:گفتم که خیلی سر حالم؛گفتم که به خاطر سرماخوردگیم رفتم دکتر؛گفتم که حوصله شلوغ بازیهاشون رو دارم. گفتم که همه چی رو فراموش کردم.گفتم گه همه چی برام عادی شده؛حتی به عالی خانی هم گفتم که مشق های خطم رو نوشتم.
وقتی برگشتم خونه یه سنگ سرد شده بودم.هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم؛هیچ کاری هم انجام ندادم.روزنامه نخوندم.درس نخوندم؛کتاب نخوندم؛سهراب نخوندم؛خط تمرین نکردم؛ تلوزیون نگاه نکردم.موسیقی گوش نکردم؛اتاقم رو تمیز نکردم.هیچی هم نخوردم.آهان چرا؛آب خوردم.یکی دو تا سه تا.. یادم نیست چند تا لیوان آب خوردم؛ولی خوردم.یادم نمیاد بعدش چی کار کردم.
یادم نمیاد چه جوری پشت کامپیوترم نشستم.یادم نمیاد اینا رو چه جوری نوشتم.یادم نمیاد.من بیدارم؟
سلام عزیزم
خودت رو ناراحت نکن
یه چیز بگو شاد بشیم
---
وبلاگ خوبی داری موفق باشی
اگر وقت کردی یه لینک هم به من بده به ما هم سری بزن اموزش میدیم
موفق باشی عزیز
بای
خوشحالم بر گشتی و واست دعا میکنم
salam blog jalebi dary kheyly khosham omad ke afrady mesle to blog daran rasty ye sar be man bezan