-1این جریان شیشه شکستن(البته همه شون رو باد میشکنه!!) برای هیچ کس که سود نداشته باشه برای یه عده سود داره:
-از ساعت 2 تا صبح که هی این نگهبان های بیچاره زنگ میزنن؛منم از خواب بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره و از ناچاری درس میخونم.
-وای وای؛این شیشه برها چه سودی میکنن؛فکر کنم از این به بعد برج سازها باید برن پیش این شیشه برها شاگردی.
-2 تو رو خدا یکی بیاد به من access یاد بده.(اشک… اشک… )
-3 دیروز که بچه فهیمه رو توی بغلم گرفته بودم یهو به ذهنم رسید که نکنه خدای نکرده خدای نکرده اون بلایی که سر حسان اومد؛سر اینم بیاد.باورتون نمیشه وسط مهمونی چقدر داغون شدم.بعد از مرگ حسان امکان نداره یه بچه ای رو ببینم و یاد حسان نیفتم.نمیتونم فراموشش کنم؛نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت بشم.نمیتونم…
نظرات 2 + ارسال نظر
نیما جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:12 ب.ظ http://nimawc.blogsky.com

سلام. خاطرات روزمره رو نوشتن خیلی حال میده !!! به من هم سر بزنی خوشحال میشم .

اقا محمد جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 ب.ظ http://sima-system.blogsky.com

سلام.
خوبی
وب لاگ جالب داری...
به منم سر بزن
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد