من نمیتونم تشخیص بدم که اون همونیه که من فکر میکنم یا یکی دیگه است.میدونید اون خیلی خیلی شبیه همونیه که قبلا میشناختمش ولی بازم همون جور قبلی نیست؛یه چورایی عوض شده.خودش هم مثل اینکه نمیخواد منو از این پا در هوایی(نوع فجیع سر درگمی)در بیاره.بدیش هم اینه که من نمیتونم خیلی روشن منظورم رو بگم؛آخه نمیخوام بفهمه که منظور من اونه.من نمیدونم؛اصولا این موضوع نباید برام خیلی مهم باشه؛در واقع برام یه معما شده و تو این هیری ویری هی هجوم میاره به مغزم.حالا خیلی مهم نیست ؛آخه معما ها اگه زود حل نشن؛من زود فراموششون میکنم.