آره، کم آوردم...

آره خسته شدم...

از این خونه در هم بر هم خسته شدم

از این بی سر و سامونی خسته شدم

از این گل کار و خشت مال و نجار و بنا خسته شدم

از این اتاقم که سه روزه که خالیش کردیم تا بیان موکتش کنن خسته شدم

از این که هر شب باید روی زمین بخوابم، خسته شدم

از این که هر روز،هر ساعت، هر دقیقه باید این کامپیوتر رو از این اتاق به اون اتاق ببرم،خسته شدم

از این که هر روز مامان و بابا نق نق میزنن که کار آموزیت کی تموم میشه،خسته شدم

از این که این آقای پر ادعا هر روز تاکید میکنه که تا آخر شهریور باید بیای کار آموزی خسته شدم

از این ندا که کنکور داشتنش رو هر روز توی سر من میکوبونه،خسته شدم

از دستور دادن های پی در پی مامان بزرگم،خسته شدم

از مهمون هایی که تمومی ندارن، خسته شدم

از گل های بی ریخت گلایول خسته شدم

از پذیرایی کردن خسته شدم

از این که هر روز باید با این بابا سر و کله بزنم که ورزش کنه،خسته شدم

از این همه نق نقی که توی وبلاگم میکنم،خسته شدم

از این کی برد که برچسب فارسی نداره،خسته شدم

از این که بومم یک کنار افتاده و نمیرسم نقاشیم رو تمومش کنم خسته شدم

از این که حس سهراب خوندنم نیست خسته شدم

از سر و کله زدن از عالم و آدم خسته شدم

از این وبلاگ مزخرفم هم خسته شدم

از پرسه زدن توی وبلاگ ها بدون اینکه نشونی از خودم بذارم،خسته شدم

از شنیدن آهنگ های غمناک خسته شدم

از خوردن بیسکوییت های کِرِم دار توی شرکت خسته شدم

از عذاب وجدانی که یک ماه و نیمه گرفتم خسته شدم

از اعصاب داغونی که دارم و هیچ جوری نمیتونم کنترلش کنم،خسته شدم

آرررررررررررررره...اعتراف میکنم خسته شدم

چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خنده داره......مهم نیست،هیچی مهم نیست...

نظرات 8 + ارسال نظر
کاوه جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:04 ب.ظ http://salemarmooz.persianblog.com

واقعا جالبه
امیدوارم همیشه بنویسی
من منتظر یادداشت های دیگت هستم
موفق باشی موفق باشی موفق باشی
در امان خدا

مریم جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:14 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

از اینکه هر وبلاگی میرم جز نک و نال نیست خسته شدم.از اینکه اینجا رو به خاطر شادابی اش دوست داشتم خسته شدم.خسته شدم از اینکه دندون عقلم خوب نمیشه.خسته شدم از اینکه کلی بامزه ام!!!!!!!(به گفته جنابعالی)

مرتضی جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ب.ظ http://gale.blogsky.com

بابا پینگ یادت نره ...

ققنوس شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:09 ق.ظ

فیروزه خسته ...فیروزه تنها ...
بابا خوب خسته ای برو بگیر بخواب خستگیت در بره :)) just kidding
ولی به هر حال این نیز بگذرد ...
ولی از کجا معلوم حال مامان لطیفه خوب میشه ؟ اگه نشد چی ؟ :(

حامد شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:02 ق.ظ http://antimemory.blogspot.com

تسلیم!
خیلی معرکه نوشتی، به جرات میشه گفت در دوران ِ اوج وبلاگ نویسیت هستی!
فقط می تونم بگم خسته نباشی!
(راستی، تو خودت امسال کنکور نداری؟)

[ بدون نام ] شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 09:52 ب.ظ

میدونی باسه ی چی خسته می شی؟ باسه ی اینکه چشماتو خوب باز نمی کنی!....در ضمن من هیچ وقت نمی گم (باسه) فقط می نویسم!.....و دیگه این که در مورد چگونگی پیدا کردن بلاگت ؛ باید بگم احتمالا تو بلاگ یکی دیگه ازت لینکی دیدمو پیدات کردم! خیلی اتفاق عجیبی نیست؛ هست؟

حامد شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ب.ظ http://antimemory.blogspot.com

هــــــــــــــــــــــــــــــــــورررا به من!
من دوهـــــــــــــــــــــــــــــــــزارمین خواننده ی وبلاگ تو هستم. بودم. خواهم بود!
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوررررااااا
۲۰۰۰

آرمین یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

اُه اُه منم دیگه حالم بهم میخوره از این بسکویت های کرم دار . راستی شکا از چی خسته نشدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد