روی صندلیم نشستم.دارم روش تاب میخورم و به آهنگ از کرخه تا راین گوش میدم.مامان اومده تو اتاقم.میگه گزارش کارآموزیت رو نوشتی؟ نوک انگشت پام رو به زمین تکیه میدم و یه چرخ کامل میزنم و میگم:حسش نیست.یاد گذشته افتادم،دو سه ماه پیش...میچرخم و زمزمه میکنم:حسش نیست،حسش نیست.حسش نیست...یادم میاد من این جمله رو قبلاً نشنیده بودم.با لبخند پیش خودم زمزمه میکنم:ای بد آموز....عذاب وجدان همیشگی میاد سراغم...بازم نگرانم،بازم دلم شور میزنه.مثل همیشه،مثل همون موقع...اما هیچی فرق نکرده ...هیچی..هیچ رد پایی نیست،هیچ نشونی نیست...خدای من...من دیر متوجه شدم.من که خودم رو میشناختم،اصلاً نباید شروع میکردم... من مقصر بودم ....آیا من واقعاً بخشیده شدم؟؟آیا این بهترین کار بود؟؟بازم نگرانم...نگرانم...نگرانم....

نظرات 5 + ارسال نظر
نعش آن بزرگوار سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:17 ب.ظ http://taboot.blogsky.com

حسش نیست نظر بدم

ققنوس سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 ب.ظ

نگران نباش ... بی خیالی طی کن بهتره :)

آرمین چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:59 ق.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

سلام – با خوندن حسش نیست یاد یکی از دوستام افتادم، آخه تکه کلامش اینه!
ولی حالا چرا عذاب وجدان؟

نقره ای چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:57 ق.ظ

نابخشوده موندن بهتره از نفرین شدنه .... (بی ربط بود البته ...)

مریم چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:28 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

یادم باشه یه رشته ای رو انتخاب نکنم که کارآموزی داشته باشه مثل اینکه یه جورایی آدمو دچار یه حسای خاصی میکنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد