امروز روز فوق العاده ای بود. منو تصور کنین که وسط اتاق نشسته باشم و چهار طرف من کوهی از کتاب تلنبار شده باشه...همه ی کتابام بودن،حتی اولین کتابم رو که دو سالم بود،خریدیمش(چه رویی دارم من،من دقیقاً یادمه که چه جوری کتاب شنگول و منگول رو از پسر همسایمون قاپیدم.مامانش کتاب رو برامون خوند،اما همین که پسره خواست کتابه رو ببره،چنان وَنگی سر دادم و یک پا وایسادم که کتاب رو باید بدین من ببرم خونه که طفل معصومی ها مجبور شدن من رو با اون کتاب کذایی پس بفرستن خونه...)

همه کتابام با شیشه پاک کن گلرنگ پاک و سپس مرور شد.نمی دونید چه لذتی داره وقتی کتابایی که یک عالمه پیش خوندیشون، حالا ورق بزنی.تمام خاطراتت زنده میشن...کتاب گربه من ناز نازیه و کتاب حسنی ما یه بره داشت که من سه سالم بود که بالای میز وایمیستادم و میخوندمش...کتاب زنان کوچک که شب امتحان ریاضیم خوندم...و 13 جلد کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت که سال کنکورم خوندمش(الان که فکرش رو میکنم اطمینان پیدا میکنم که چقدر مخم معیوب بوده..).کتابای بابابزرگم ،کتابای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،یک عالمه کتابای تاریخی،کتابای شعر... و یک عالمه کتابای دیگه....ولی هیچ کتابی دیدنش به اندازه کتاب قصه های من و بابام کیف نداد.برامم مهم نیست اگه بهم بگین: چه بچه!!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
علی جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:54 ب.ظ http://shayadfarda.blogsky.com

سلام وب لوگه قشنگی داری به وب لوگه منم سر بزنی خوشحال میشم :)

فرامرز جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:13 ب.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام عزیز...خاطرات هیچ وقت با آدما غریبه نیست ...سری به من بزن

ققنوس جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:31 ب.ظ

این اتفاق واسه من هر سال موقع خونه تکونی تکرار میشه ...فقط کتابام نیستن ... خیلی وقتا خیلی چیزا پیدا میکنم که فراموششون کرده بودم و هر کدوم یه خاطره رو به ذهنم بر می گردونن ... خیلی خوبه آدم تو گذشته ها گم بشه ... :) کیف میده

مریم جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:45 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

ای وای..من عاشق قصه های من و بابام هستم!میدونی چند دفعه خوندمشون؟اصولا من از خوندن کتابای تکراری خیلی خوشم میاد.نمیدونم چرا.اما یه حس مطمئن دوست داشتنی به آدم دست میده.خیلی وبلاگتو دوست دارم.شاد باشی.

مسیح جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

کتاب خوب هیچ وقت تازگی خودشو از دست نمی ده ...

اما اگه کتاب یاد آور خاطرات خوبی هم باشه که دیگه ....

چشم ... به امر شما از مطلب بعدی با فونت ریزتر خواهم نوشت ...

راست می گی همه که مثل من ... نیستن ...

سربلند بمونی .

آرمین شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:11 ق.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

سلام – اسم این کتاب قصه های من و بابام و که دیدم یاد ِ داداشم افتادم - منم یه بار ترم قبل یه کتاب داستان و توی کلاس ریاضی خوندم، خیلی کیف داد.

حامد شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:24 ق.ظ http://antimemory.blogspot.com

من از این نوشته این نتیجه رو می گیرم که کتاب تاریخ تمدن همچین کتاب معرکه و تاثیر گذاری نمی تونه باشه!!! ژس لزومی نداره دنبالش برم!

نقره ای شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:01 ب.ظ http://silverheart.blogsky.com

باید خیلی باحال باشه ... اما ما چون احتمالا حدود هوار تا کتاب داریم ... اگه من هم بخواهم پاک سازی کنم ... باید زندگی رو بیخیال شم ... آخرش م عمرم کفاف نمیده ... میمیرم!
اما حرف کتاب های قدیمی شد ... من هنوز کتاب دکتر کوچولو م رو دارم ... خیلی با عکساش حال میکنم .... برام مهم هم نیست بهم بگن بچه! اینکه تازه چیزی نیست ... من یه عروسک پینوکیو دارم که مال ۱۷ سال پیشه ... از کجا اومده نمیدونم ... اما من آویزونش کردم بالای تختم! هر کی میبینه ... یه نگاه عجیب میکنه و یه چیزایی زیر لب میگه ... من که نفهمیدم چی میگن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد