من از اول هم میدونستم که فرزانه جون،تو عقلت پاره سنگ برمیداره.آخه فیزیولوژی(یا یه چیزی تو این مایه ها)هم شد رشته که به خاطرش پا شدی رفتی شیراز...البته اصلاً تقصیر تو نیستا،عیب از شانس گند منه که هر کی رو که دوست دارم،با سرعت هر چه تمام تر ازم دور میشه...
.....................................................................................
چه راحت حذفش کردم،چه راحت حذفم کرد...
چهار ماه گذشته و من حالا بعد از گذشت این همه مدت دارم به این فکر میکنم که:
چه راحت حذفش کردم،چه راحت حذفم کرد...
...................................................................................
دلم گرفته...سعی میکنم سر زنده و شاد به نظر برسم،امیدوارم کارم به سکوت های شبانه روزی نکشه.با این که خیلی موثره ولی اذیت میشم.دنبال یه راه حل برای فرار از این وضعیت میگردم.اصلاً دلم نمیخواد توش فرو برم........
....................................................................................
دلم یه جاده میخواد،یه جاده طولانی و بی انتها...یه جاده که درختای دو طرفش،سرشون رو به هم داده باشن...یه جاده که توش نم نم بارون بیاد...یه جاده که من هر چی برم به آخرش نرسم...یه جاده بی انتها...
..................................................................................
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی،که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه،هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
«سهراب»
سلام...
این شالاه که هیچ ۲ دل دادهای از هم دور نشن
چند ماهه که داری بلاگ می نویسی اما هیچوقت از«چه راحت حذفش کردم،چه راحت حذفم کرد» صحبتی نکرده بودی... و من همیشه ناراحتی هاتو می ذاشتم پای احساسات بازی های دخترانه اما حالا ....
نمی دونم اسم اینو بذارم عدم صداقت و ناراحت بشم و یا اینکه... چمی دونم.
فیروزه ی عزیزم حذف شدن و حذف کردن کار دنیاست.اگه اون جاده رو پیدا کردی خبرم کن که مدتهاست دنبالش می گردم...تازه آقا حامد فیروزه از پرصداقت ترین آدماییه که تا حالا دیدم.از این بابت خیالتون راحت.
شاید همین که همه چی راحت تموم شه بهتره ... راحت حذف بشی ... راحت حذف کنی ...