سرم درد میکنه...
مامانم داره داد میزنه :بچه بیدار شو،دانشگاهت دیر شد.من توی دلم گفتم:خوابم میاد.مانی به در اتاقم میزنه تا از خواب بپرم.داره نق میزنه که چقدر باید صدات کنم.اما من خوابم میاد.مامان همیشه پیروزه...با بی میلی زیادی میرم دانشگاه.استادمون نمیاد.حرص من و دوست جون خیلی در اومده.آخه فقط همین کلاس رو امروز داشتیم.دوست جون میگه بریم پاساژ،میخوام پالتو بخرم.با کمال میل قبول میکنم...چقدر همه چی گرون بود.چقدر هم همه چی خوشگل بود.من از اون روسری های ناز میخواستم بخرم.ولی
enough money نداشتم.تمام پولام برای خریدن کارت اینترنت بر باد رفته.تصمیم دارم ترک اعتیاد کنم(اینترنت رو میگم..).این طوری روسری هم میتونم بخرم...
سرم درد میکنه...
وقتی به مانی گفتم رفتم پاساژ،گفت:آفرین،خود سر شدی...وقتی با ندا میرم بیرون خوب کاری میکنم که بچه رو از اون حال و هوا در میارم.اما وقتی خودم میخوام از حال و هوایی بیرون بیام،خودسر میشم...
سرم درد میکنه...
پنجشنبه میرم سینما،حتی اگه زلزله بیاد...کتاب فروشی هم میرم،حتی اگه سیل بیاد...پنجشنبه که وفاتی،چیزی نیست؟؟؟؟؟هست؟؟(میشه یه نگاهی به تقویم بندازین..آخه من تنبلیم میاد...)
سرم درد میکنه...
امروز از طرف سمپاد برام یه نامه اومده که میخوایم اطلاعاتی در مورد فارغ التحصیل هامون جمع کنیم...یکی نیست بگه اون موقع که وَر دلتون بودیم چه گلی به سرمون زدین که حالا که فارغ التحصیل شدیم میخواین بزنین...مرده شور سیستم آموزشی شون رو ببره،به جای پرورش استعداد ها،اونا رو سرکوب میکردن...یادمه وقتی وارد اون مدرسه شدم چه آدم تیز و ریز بینی بودم،اما وقتی فارغ التحصیل شدم،شده بودم یه کتاب اول،پر شده بودم از خزعبلات اطلاعاتی...من از مدرسه فقط مجله روایت رو دوست داشتم.نویسنده اش خود بچه های سمپادی بودن...عشق من اون داستان ارمیا بود،من عاشق داستان های مبهم هستم....
سرم درد میکنه...
برای معماری پیشرفته،میخوام کنفرانس بدم...اونم جلوی یه ملت....
سرم درد میکنه...
تصمیم گرفتم دیگه مبهم ننویسم،چون ملت اشتباه برداشت میکنن و من اینو دوست ندارم..
سرم درد میکنه......
سرم درد میکنه.............
سرم درد میکنه....................

نظرات 7 + ارسال نظر
علی دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:31 ب.ظ http://iranwama.blogsky.com

سلام...
دومین باره که میام...
میگم اگر جایی گیر اووردی که ترک کنی به من هم خبر بده.
خدا خیرت بده.
سری هم به کلبه ما بزن.
فعلا یا حق

خاله نسرین دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:09 ب.ظ http://nasrin161.blogsky.com

با سلام
.....
کریما!
بزرگی از آن
توست و زیبنده تو .
و ما بر عجز و ناتوانی
خویش معترفیم و ناگزیر و بی گریز
از خطا و لغزش.
الهی ما را به واسطه ناتوانی
سرزنش مکن و به چشم رأفت و مرحمتت
از خطایمان درگذر و از کمند بلاها رهایی مان ده.
می دانیم. خطا پیشه ایم، چون عاجزیم و گرفتار دام بلائیم
چون خطاکاریم و غرقاب خویشیم چون در سیلاب آفات افتاده ایم.
پس نجاتمان ده و به راه هدایت خود رهنمونمان کن تا از آفت به عافیت برسی
م و از خطا به صواب و از دام بلا به دامن کبریایی ات؛ ای عزیز!

ناز خانوم دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:26 ب.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

خدا بد نده

حامد سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:37 ق.ظ http://write-off.blogsky.com

ترک عادت موجب ...
استامینوفن بخور D:
استامینوفن بخور D:
استامینوفن بخور D:

مریم سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:02 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

وای که صبح از خواب بیدار شدن سخته!وای که آدم بره یه جایی علاف بشه سخته!وای که آدم بخواد یه چیزی بخره اما نتونه سخته!وای که همه کج در مورد آدم فکر کنن سخته!وای که همه سرت غر بزنن سخته!وای که سر آدم درد کنه درد داره!وای که بعضی وقتها زندگی دردآور میشه!اما...شاد باش که پنج شنبه تعطیل نیست!(با آهنگ بخون شادتر بشی!)

مسیح سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:04 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام

امیدوارم حالا دیگه سردرد نداشته باشی .

چون منم جند روزه باهاش دست و پنجه نرم می کنم .

اگه ترک کردی راهشو به ما هم بگو .

البته من روسری نمی خوام ...

سربلند و بی دردسر بمونی .

خسروپرویز سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:32 ب.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

در دوران ما٬ سمپاد وضعی بهتر داشت! بشکند دستمان که خودمان به دست خودمان سمپاد را احیا کردیم و به دست اژه‌ای دادیم٬ و شما را به این روز انداختیم...

خدایا! ما را ببخش که نمی‌دانستیم...

بدرود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد