--راستش رو بخواین الان که داشتم نوشته دیروز رو میخوندم،دیدم چقدر مثل خاله پیرزن های 190 ساله،وراجی کرده بودم.ولی بجاش خیلی موثر بود،کلی دلم خنک شد.ولی راستش رو بخواین الان یه کم خجالت زده ام....
--
در کور سوی نور شعله کوچک
تک تک کبریتهای نم خورده ام
کشیده بر سطح زبر و خشن راه زندگی
گاهی، اشتباه میکنم.

در معرض گرمای کشنده ی
آتشی که در جنگل خشک و سرد زندگی
کبریتهایم وجودم، ایجاد میکنند
اشتباهاتم را باز، تکرار میکنم!
«احسان پریم»
این شعره خیلی خوشکله،نه؟آره میدونم.مثل همیشه روون،تلخ و در عین حال واقعی...
--الان خیلی آرومم.ذهنمم خیلی آرومه.فقط کاش الان کنار دریا بودم و نم نم بارون به صورتم میخورد....
--
                                   
این عکسه رو هم خیلی وقت پیش از وبلاگ ایشون کِش رفتم.گفتم هم نازه،هم به وبلاگم میاد.بنابرین اینجا گذاشتمش...

نظرات 3 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:43 ب.ظ http://mortezaa.blogsky.com

سلام اینا واسه تو نون و آب نمیشه به فکر بک آپ گرفتن از دیسکت کارت باش

مریم چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:13 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

همه ی اینا یه طرف اون نم نم بارون کنار دریا یه طرف!

حامد چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:44 ب.ظ http://antimemory.blogspot.com

نوشته ی دیروزت کلی اعصابمو خورد کرد... نمی دونم تا حالا چند بار تصمیم گرفتم دیگه به ت سر نزنم و لینکتو بردارم... شاید این دفعه این کارو کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد