خیلی خوابم میاد،تازه ریزم نخوندم....از خستگی هم دارم میمیرم...ولی خب سرم درد نمیکنه...بازم امروز با فرزانه رفتیم شیرینی خامه ای گرفتیم و خوردیم...امروز یه ریز از این استاد نرم مون سوال پرسیدم...دلم واسه پریا تنگ شده...کاش میرفتم میخوابیدم،اما از عذاب وجدان اینکه هیچی ریز بلد نیستم و تلاشی هم براش نمیکنم خواب نمیرم...آها بهتون گفتم پروژه کامپایلرم رو تحویل دادم.این همه نق به جون شما ها زدم ولی بجاش نتیجه داد.پروژه ام کلی برای خودش بیست بود.بابا ملت با چه زبانهای برنامه نویسی باکلاسی پروژه هاشون رو نوشته بودن ولی عوضش خیلی هم درست جواب نمیداد...امروز امتحان ورزش دادیم.ولی گروهیش موند برای دو هفته دیگه،توپه چقدر سفت بود،من که کلی برای خودم والیبالیستم،موقع زدن سرویس دو جای دستم زخم شد....امروز توی دانشگامون اب قطع شده بود.آخه آبا یخ زده بودن از شیر بیرون نمیومدن...کاش من میرفتم یه ذره ریز میخوندم...این گل نرگسه خیلی خوش بوه،شما چرا نمیرین بخرین...آلالالا گل پونه نی نی خوابش میاد،بقیه اش رو هم بلد نیست تازه...اسم اینایی که نوشتم چی میشه گذاشت؟؟؟"درد و دل با خودم"یا "حرف زدن با خودم" یا...یا نداره دیگه....بدون زر زیادی:شبتون بخیر.خواب های خوب ببینین....
من عموی همه فرزندان زمینم!
سلام
خوب خدا رو شکر که :
از سر درد خبری نیست ... بالاخره قصه ی کامپایلر به سر رسید ... و ...
شیرینی خامه ای و نرگس ظاهرا عشق مشترک اکثر ایرانیا شدن .
الان جفتش کنارمن .
کاش می رفتی یه ریزه ریز می خوندی ...
سربلند بمونی و ایرونی .
کمتر وبلاگی از وبلاگ دوستا رو کامل می خونم مال تو هم یکیشه البته جدیدا خوشحال شدم پروژه ات رو تحویل دادی
خوب برو بخواب دخترم!