تمام این حرفا رو دیروز میخواستم به ملت بزنم،ولی بجاش هیچی نگفتم:

ساعت 9 صبح:
مامان عزیز گرامی،من دیرم شده.میتونی اینو درک کنی؟؟
ساعت 9:15 صبح:
ببخشیدا،شرمنده،ولی شما که عرضه نداری صبح به صبح صورت بچه ات رو بشوری،خیلی بیجا کردی که ازدواج کردی...
ساعت 9:30صبح:
ببخشید آقاهه،میشه لطفاً اینقدر زل نزنید بهم.آخه این کتاب دست من خیلی کلفت تر از این دندونهای تیتیش په په ای شماست.اتفاقه دیگه،ممکنه پیش بیاد...
ساعت 9:45 صبح:
احمقانه ترین سوالی که ازم شد:تو هر وقت میخوای بری دانشگاه،فرمژه میزنی؟؟(یا یه چیزی تو همین مایه ها).خیلی دلم میخواست بهش بگم:برو بابا حال داری،دل خوش سیری چند؟خدا شفاتون بده....ولی بجاش گفتم:من خیلی هنر کنم از خونه که میخوام بیام بیرون،ساعتم رو جا نمیذارم...
ساعت 10:15 صبح:
استاد گرامی،میشه لطفاً اینقدر تند تند حرف نزنی.خفه ام کردی....
ساعت 10:40 صبح:
ببین آقاهه،بعد عمری من یه جزوه خواستم،چی شد یهو جو گرفتت.من تره هم برات خرد نمیکنم،اونوقت تو برام کلاس میذارم.پاشو،پاشو برو این افاده ها رو برای یکی دیگه بیا...بدو...
ساعت 10:48 صبح:
با عرض شرمندگی،میشه اینقدر سیگار نکشین.الان جیغ میکشما...
ساعت 11:15 صبح:
خیلی ببخشیدا خانم محترم،ولی شما که بلد نیستی چادر سرت کنی،برای چی سرت میکنی؟؟حالا خیلی اصرار داری چادر سرت کنی،بکن.اما نه دیگه با کفش پاشنه 800 سانتی.یهو دیدی شیطون رفت تو جلد یکی و پاشو گذاشت رو چادرت،اونوقت بد جوری کله ملق میشیا...
ساعت 12:30 ظهر:
دختر خاله عزیز این وقت ظهر زنگ میزنی که چی آخه؟؟؟؟
ساعت 1:15 ظهر:
قربون اون شکل ماهت برم عزیزکم،میشه لطفاً گورتو گم کنی از اتاقم،میخوام شبکه بخونم.اصلاً مگه تو کنکور نداری بچه؟؟
ساعت 3 بعد از ظهر:
خب خیلی هم بد نیست که آدم نتونه جلوی زبونشو بگیره،برای اینکه بعدش نمیدونی چی میشه که برات Have a Nice Yalda Night میفرستن...دختر پسره خیلی ناز بودن،مخصوصاً دختره که آستین لباسش شبیه آستین اون لباسته که دو دفعه بیشتر نپوشیدی ولی 80 نفر بهت گفتن:چقدر خوشگله،خیلی بهت میاد.....طراحش خیلی خوش سلیقه بوده ولی اگه اناره گرد بود خیلی خوشگل تر میبود.تازه برفاشم تند تند میومد پایین...ولی در کل آدم یاد کارتن های شیک میوفتاد....
آهان، تا یادم نرفته:خیلی ممنون،تشکر...
ساعت 3:30 بعد از ظهر:
بابایی محترم،میشه آتیش نسوزونی،میخوام بخوابم....
ساعت.... :
دیگه بقیه نداره،بقیه اش رو یا خوابیدم یا شبکه خوندم....
ساعت الان :
من:خیلی حرف زدی عزیزم،نمیخوای خفه شی؟
من:چشم...
من:ممنون....

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 04:40 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

کاش تمام این حرفا رو به این آدما می گفتی.من گاهی وقتها که از دست بعضی ها لجم می گیره نگاشون میکنم و هر چی دلم میخواد بهشون بگم تو ذهنم تکرار می کنم.بعد می ترسم نکنه فکرمو خونده باشن!

مسیح سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:42 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام

زندگی و هم صحبت شدن با یه موجود حرف گوش خیلی می چسبه ها ... نه ؟؟؟

سربلند بمونی و ایرونی .

حامد سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 06:19 ب.ظ http://antimemory.blogspot.com

خواهش می کنم قابلی نداشت....

لیکن، جواب ندادی ها!؟ شما که جواب ها رو پیدا کردی ممکنه به من هم بگی؟!

هیلا سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 08:50 ب.ظ http://morteza82.blogspot.com

خودت به خودت میگی خفه شو!!!!!!!وای

ترنج چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:41 ب.ظ http://nartor.persianblog.com

خوشم می اد زبونتم مثل خودم ترنجیه:)

ققنوس چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 04:43 ب.ظ

عوضش به ما گفتی ! :دی ... همیشه اینقدر می خوای حرف بزنی ؟ just kidding

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد