هفت و نیم صبحه.هوای سرد زمستونی میخوره توی صورتم...میشینم روی آخرین صندلی اتوبوس و سرم رو تکیه میدم به شیشه...کسی رو نمیبینتم و شروع میکنم زمزمه کردن:
((بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم،گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه،محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
--از این عشق گذر کن!
سنگینی نگاه یکی رو حس میکنم،سعی میکنم بدون این که مستقیماً بهش نگاه کنم ببینم چه جور آدمیه....حدوداً 45 ساله است،با مانتو مقنعه مشکی،کاملاً صورتش رو برگردونده طرف من.لابد فکر میکنه عاشقم یا دیوونه...شعر به جاهای مورد علاقه من رسیده.باید یکی رو انتخاب کنم:بیرون اومدن از زیر نگاه خانمه یا لذت خوندن بقیه شعر.........
یادم آید تو به من گفتی:
-- از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آیینه ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا،که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم:«حذر از عشق؟!-ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد،
چو کبوتر،لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم،نه گسستم...»
باز گفتم که:«که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که:دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم،نرمیدم.
رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!))
صورتم رو برمیگردونم طرف خانمه،نگاهش رو میدزده....دو ایستگاه بعد پیاده میشه،هنوز هوای سرد زمستونی به صورتم میخوره...
..............................................................................................
شاید لازم باشه بعضی وقتا از نگاه دیگرون فرار نکنی و لذت خوندن یه شعر رو بچشی!!!
چند کلمه دیگه:
--پنج ساعت برنامه نویسی.یک سوم پروژه نوشته شده...برنامه دارم امشب با دو سوم بقیه....
--این پسرک ابله عوضی،نفر اولی بود که در حالیکه داشت باهام حرف میزد،بی قیدانه سیگار هم میکشید.مطمئنم نفر آخر هم خواهد بود.جرأت داره یه بار دیگه امتحان کنه....
-- خیلی هم بد نیست که آدم فیلم های هشت صد قرن پیش رو یه بار دیگه ببینه.(من نمیدونم چرا این آقای فرمان آرا همش در مورد مردن فیلم میسازه!!!!یا این آهنگرانی هم عجب هنرپیشه ی توپیه...)
--نمیتونم تجزیه تحلیل کنم....در واقع نمیتونم بفهمم که اتفاقی.....امم...نمیشه که بیشتر.....شاید نباید ....نمیدونم.
کاشکی ترم آخری می آمدی شیراز آخه دائی من استاد تو دانشگاه شیراز بهش می گفتم همش بهت بیست بده.
زیاد نوشته بودین ترجیح دادم آف بخونم.
بای
چه شاعرانه !
سلام
ممنون
چشم
اگه به درستی کاری ایمان داریم نگاه که هیچ شماتت دیگرانم باید تحمل کنیم ...
خدا رو شکر که مسیح دیگه سیگار نمی کشه ...
سربلند بمونی و ایرونی
سلام به دوست عزیز و گرامی ؛ انتخاب زیبایی بود . من هم گاهی وقت ها ترجیح می دهم که خودم باشم بدون توجه به نظر دیگران ... به راستی نظرشان چقدر دارای اهمیت است؟؟ پیروز و سربلند باشید.
مرسی که اومدی پیشم
بازم میام
عرضم به حضورتون که من به شما لینک دادم.
والسلام