نشد یه بار ما افسرده بشیم و بیایم تو وبلاگمون نق بزنیم و به زمین و زمان بد و بیراه بگیم و ملت فکر نکنن که ما عاشق شدیم.بابا جون من،آخه من عشقم کجا بود که دچار شکست در عشق شده باشم.(یه ذره عاقل شین دیگه،تا ما میایم افسرده شیم میاین برامون داستان میبافین و کلی نصیحت).
دیروز پکیدم از خنده،از دست اون بنده خداهه.اومده میگه که این جور اتفاقا برای هر کسی پیش میاد و تو باید قوی باشی و اصلاً هم اتفاق خاصی نیوفتاده که تو خودت رو ناراحت میکنی.(پیش خودمون گفتم بابا روانشناس).بعداً میدونید آخرش در اومده چی گفته؟؟؟گفت:ناراحت نباش،بالاخره یا خودش میاد یا نامه اش میاد یا خبر مرگش....بابا کوتاه بیا،تو هم ما رو گرفتیا....
آقا جون من اعصاب ندارما،یهو دیدی از زبونم یه چیزی در میره،اونوقت دعوا درست میشه.،تو رو خدا از این قوه ی تخیلتون کمتر میدون بدین .......
....................................................
تنها چیزی که توی وجودم وول میخوره،سرکشی و عصیانگریه......نمیتونم این موضوع رو برای خودم حلش کنم.احساس میکنم که فقط میتونم با تموم قدرتم،تحملش کنم.بیچاره مامانی،فکر میکنه افسرده شدم و هی میگه اتفاقی که نیوفتاده،برای خیلی ها ممکنه پیش بیاد،تو هم یکیش......اما من بشدت از اتفاق افتادن این ماجرا،احساس تنفر میکنم.چون پیش بینیش نکرده بودم و برای اتفاق نیوفتادنش هم کلی زحمت کشیده بودم.ولی همه چی واروونه از آب در اومد.با تمام وجود کفرم در اومده و حرصیم.اعتماد بنفسم بر باد رفته و خودم رو شکست خورده میبینم.
.................................................
« حرف " ا " از ته چاه،آه کشید:
-- من ته چاه اسیرم.ای وای،دارم میمیرم
کمک کمک " د " دلیر،برس به داد این اسیر
" د "دلیر اینور دوید،اونور دوید،بالا پرید،پایین پرید،زور زد و فریاد کشید،اما به جایی نرسید....»
از کتاب :یک حرف و دو حرف...
داشتم کتاب "انسان فضا طراحی" میخوندم،ولی ته اش به این کتاب یک حرف و دو حرف کودکان رسیدم...میدونید اصلا هم خنده دار و تاسف بار نیست....

نظرات 4 + ارسال نظر
تیفوس پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:00 ب.ظ http://tifoos.persianblog.com

سلام وبلاگت بد نیست ولی یه خرده زیاد چرتو پرت نوشتی اگه میشه کمتر بنویس مرسی

سموئیل پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:08 ب.ظ http://w3.blogsky.com

سلام عاشق شدی:D شوخی کردم..نه قشنگ نوشته بودی

ققنوس پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:56 ب.ظ

چی بگم آخه ؟ هر چی فکر کردم دیدم چیزی ندارم بگم ! گفتم حداقل کامنت بذارم واسه اعلام وجود !

هیلا جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:21 ق.ظ http://morteza82.blogspot.com

اول یه نظر واسه مطلب پایین!
نظرات از پایین به بال(منظور نوشته هاته ):
اگه فیروزه بره خفه خون بگیره ما دیگه وبلاگ نداریم بخونیم( بیخود میکنه خفه خون بگیره)
درکت میکنم.
نعش کش آشنا سراغ دارم.
روزگار غریبیست نازنین.
قرص یکی بسه.
تو چاه همون لجناش از عسل هم شیرین تره.
قرار نبود به سهراب توهین کنی ها.
اعتماد به نفس رو باید خودت دوباره تو وجودت بسازی.
بوی گند چی؟ نکنه . . .
اعصاب واسه زندگی فقط کیاویی 100 تومن.
حالا غم و غصه واسه چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد