میدونید،امروز که داشتم ملافه های لحاف ندا را میدوختم(فعل درستش رو نمیدونم چیه؟؟پس دوزی؟؟؟؟کوک زدن؟؟؟!!!)به این فکر میکردم که من چرا نباید یه سیاه پوست باشم که مثلاً توی تونس یا مراکش دنیا اومده باشم،توی یه خانواده ی فقیر...که فرضاً نه تا هم خواهر برادر اضافی دور و برم بپلکه؟؟؟یا اونا با این زندگی مزخرفی که دارن چه غلطی میکنن؟؟؟؟؟؟؟یا اینکه چرا همه ی ما به جای این فکر،مدام به زمین و زمان بد و بیراه میگیم که چرا نباید توی یه کشور متمدن و پیشرفته دنیا اومده باشیم،توی یه خانواده ثروتمند....هان؟جداً چرا؟چرا فقط یه طرف سکه رو میبینیم....میدونید.من به یه نتیجه حداقل برای خودم رسیدم و اون اینکه هر جای دنیا که بودم،قرار بود به همین پوچی برسم و مدام تکرار کنم که از زندگی مسخره ای که دارم متنفرم....میدونید،من این نظر رو فقط در مورد زندگی خودم ندارم.باور میکنید که این نظر رو در مورد زندگی شماها هم دارم(معذرت میخوام)!!!!!میدونید من اصلاً فلسفه ی این مسخره بازی رو نمیدونم.آیا واقعاً لازم بوده این مسخره بازی راه بیوفته(منظورم همه چی هستا).میدونید کلی به این موضوع نگاه کنید.آیا واقعا لازم بوده این همه آدم مثل مور و ملخ به وجود بیان و بعدش بمیرن و بعدشم حساب پس بعدن و بالاخره هر کسی به سزای اعمالی که انجام داده برسه؟؟؟آره واقعا همه ی اینا لازمه؟؟؟که چی مثلا؟؟واقعاً که چی؟؟؟؟؟این همه الم شنگه به خاطر چی؟؟؟؟؟حالا فرض کنید این الم شنگه هم نباشه(یعنی ماها و بقیه موارد)،خب به جاش چی باشه؟؟؟؟جداً تا حالا فکر کردید چی میتونست به جای اینا باشه؟؟؟؟؟یا اصلاً بایستی چیزی به جاش باشه؟؟؟؟میدونید به نظر من خیلی هم لازم نیست چیزی باشه!!!! من جداً قصد خدا رو از اینکه چیزی باید باشه،نمیفهمم؟؟؟یا اینکه اون باید به خاطر همه اینا به من حساب پس بده؟؟؟؟آره واقعا باید تک تک این موارد رو برای من توجیه کنه؟؟؟حالا اومدیم و خواست حساب پس بده،اونوقت مغز من گنجایشش رو داره؟؟؟خب چرا مغز من نباید گنجایشش رو داشته باشه؟؟؟ آیا این موضوع مشکل منه؟؟؟پس میخواستین مشکل کی باشه؟؟؟؟؟حالا همه ی اینا به کنار،فرض کنیم برای جواب اینا راه حلی نباشه(یا فهمیدنش خیلی مشکل باشه).واقعاً من باید این چندر غاز عمرم رو برای فهمیدن اینا بر باد بدم.میدونید هر کار دیگه ای هم که بخوایم انجام بدیم باز هم بر میگردیم به همون مسخرگی و مضحکی زندگی هامون!!!! ما توی یه حلقه ی loop افتادیم،یه حلقه که نمیشه ازش خارج شد.....کار لحاف ندا تموم شده و من دارم به این موضوع فکر میکنم که آیا بقیه آدم ها هم به همه ی این موضوع ها فکر میکنن؟؟؟آیا جوابی براش دارن؟؟؟یا این که چقدر ممکنه براش وقت بذارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ....

تنها نتیجه ی اخلاقی:خیلی هم لازم نیست که آدم برای ملحفه کردن لحاف خواهرش،قبلش لاک بزنه

(دلیلشم کاملاً مشخصه،چون لاکی به دستتون نمیمونه)!!!

چه وحشیانه!!!من فردا باید برم دانشگاه....دعوا درست نکنم خوبه.....

میتونی تصور کنی من جداً نفهمیدم که آخر این فیلم ایستگاه متروک یعنی چی؟؟؟تازه مسخره تر این که هر کس به جز لیلا حاتمی،که حرف میزد،من نمیفهمیدم چی میگه.دقیقاً همون مشکلی رو که با پسر خاله،دخترِ دختر خاله،یکی از همکلاسی هام و استاد ریزم دارم....

اهل هدیه دادن هستین یا نه؟؟؟ یه دیوار راست میخوام و یه عالمه روحیه(میخوام ازش بالا برم).کاغذ کادوش لطفاً سفید باشه،با روبان توریِ صورتی ناز کمرنگ....با یه غنچه رز سفید لطفاً...هان؟؟نه،نمیدونم مغازه دیوار راست فروشی کجاست...چی؟؟برم بمیرم!!!!خیلی ممنون واقعاً....

همه چیز امن و امان است،گل نرگسام سر جاشونن،اتاقم هنوز عین میدون جنگه،من حوصله ریاضی مهندسی رو ندارم.تازه،دیروزم دو تا کتاب خریدم،فعلاً هم با کمبود دلَم دیمبیل شنیدن مواجهم....خاله جان فردا تشریف فرما میشوند،با کلی فک و فامیل دیگه.مطمئناً بنده چندان اعصاب نخواهم داشت،مرتب لبخند خواهم زد،چشمم کور پذیرایی خواهم کرد و دنده ام نرم(شما تلفظ کنید دَندَم نرم)در حین سخنرانی های مزخرفشان،سر تکان خواهم داد(البته بدون گوش شنوا).

همه چیز عالی میگذره،در نهایت مزخرفی....چرا نمیخوای اینو باور کنی!!!!!

«اتاق رختکن بوی بدی میده.
و کفشای ژیمناستیک منم بوی پا میده
جورابام یه بویی میده انگار از پنیر درست شده
یا از گوشت فاسد و گندیده.
همه توالتا گرفته
و زمینا خیس و لیزه
بوی عرق همه اس.
اتاقکای دوش بوی نا گرفته
لباسای ژیمناستیک همه خشک و سفته
هوا پر از بوی گند دئودورانته
اگه جرات داری نفس بکش!
من آدم خیلی باهوشی نیستم
اما تا اونجایی که عقلم میرسه
به جای کلاس آمادگی جسمانی
باید بگن کلاس آمادگی ادراری.»
"نیل لوین"

نظرات 10 + ارسال نظر
نقره ای شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:19 ب.ظ http://silverheart.blogsky.com

همه که ملافه از اونجوری ها نمیکنن!!!

‌کلاه سیاه یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:08 ق.ظ http://blackhat.persianblog.com

خوب مردن بد راه حلی نیستا ! خودت بکش که دیگه پوچی در کار نباشه ! کتاب های سلینجر را هم بخون خوبه برات

اردلان یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:47 ب.ظ http://ardalan235.persianblog.com

سلام به دوست گرامی.صادقانه و بی ریا می نویسید. پیروز باشید.

لطیفه دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:22 ق.ظ http://latifeh.blogsky.com

سلام
نظرمو در مورد مطلبت تو وبلاگم گفتم
بابت پیامت هم ممنون
شاد باشی خانومی

rozhman دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.ocean-blue.blogsky.com/

salam,kheilli bahal minevisi vali ye chizi chon man felan nemitoonam farsi type konam ,chizi nemigam

خسروپرویز دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:30 ب.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

... ما شما را از یک نر و ماده آفریدیم٬ و شما را از قبایل و مردمان مختلف قرار دادیم تا شناخته شوید. بدرستیکه گرامی‌ترین شما نزد خداوند٬ پرهیزگارترین شماست...

شاد باشید... بدرود!

ققنوس دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:59 ب.ظ

اووه همزمان چند تا کار ! بابا بی خیال !

هیلا سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:45 ق.ظ http://morteza82.blogspot.com

از این به بعد یادت باشه لاک نزنی.
چرا آپدیت نمیکنی؟

حامد سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:58 ب.ظ http://antimemory.blogspot.com

حدس می زنم رفتی پیش روانپزشک گفته باید بستری بشی؟! ;) کجایی تو؟!؟
راستی قالب نظر خواهیتو ندیده بودم خوشگل شده، مبارکه...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:44 ب.ظ http://ice-hell.blogsky.com

و کتاب زندگی از دید بودا هم بد نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد