*روزهای کسالت بار آخر عید رو میگذرونم،در حالیکه آرزو میکنم این روزها هیچ وقت به پایان نرسن(برای اینکه یه عالمه مشق انجام نشده دارم).منم فعلاً یه عالمه اراجیف باید حفظ کنم....
*دختر داییه رو انگاری دارن عروس میکنن.(البته نه اون دختر داییه محبوب ها،وگرنه الان کلی میومدم کولی بازی در میوردم که ای نامردا،ای پست فطرتا،دختر دایی منو دزدیدین!!!)من که کلی خوش خوشانم شده،آخه عروسی پسر خالهه کلی بهمون چسبید.هنوز هیچی نشده با دختر دایی ها کلی تو سر و کله ی هم زدیم و شر و ور گفتیم و خندیدیم.فقط خدا کنه مراسم هاشون تو درس و مشق های من نیوفته.....
*از لیست خریدی که تهیه دیده بودم فقط چیپس و ماست موسیرش خریده نشد...این مامان منم سرطان زایی چیپس رو،هی مثل پتک میکوبونه تو سرمون!!!!
*جون من یه نگاهی به لیست درس و مشق هایی که توی عید باید انجامشون میدادم،بندازین.خدا وکیلی بگین چه خاکی تو سرم کنم؟؟؟؟
ریاضی مهندسی:خوندن فصل اول -- حل 23 تا تمرین(پروردگار به همه بندگانش رحم کناد)
آزمایشگاه معماری:خلاصه نویسی از بخش دومِ فصل 12 --خوندن فصل 2 و 3 و 4 از کتاب میکروکنترلر 8051 (جلسه اول بعد از عید ازمون تست میگیره)--نوشتن پیش گزارش آزمایش اول
مهندسی اینترنت:حفظ کردن کتاب مهندسی اینترنت از صفحه 88 تا 108 (جلسه اول بعد از عید کنفرانس دارم)
آزمایشگاه الکترونیکی:نوشتن گزارش آزمایش اول(میکشتمون اگه تحویل ندیم)
پایگاه داده:خوندن پنج فصل اول کتاب پایگاه مقسمی(یه فصل دیگه درس بده،میان ترم دارم.خوبیت نداره آدم میان ترم درس رییس دانشگاهش رو صفر بیاره!!!)
تاریخ اسلام:خبر مرگم اگه برسم یه کتابی پیدا کنم و یه کنفرانسی بدم خیلی ثواب داره.آخه ملت میگن آخر ترم کباب میشی تا به زور یه 10 بگیری از این استاد....
بقیه درسام هم برن به جهنم......
سلام
سوک سوک اول شدم
جایزش چیه؟
وبلاگ قشنگی داری به من هم سر بزن
سلام
وبلاگ خوب و مفیدی داری به ما هم یک سری بزن.حاضری با هم تبادل لوگو یا (لینک) کنید.
اگر موافق بودی به وبلاگ ما بیا و نظرت را بگو.
بای
سلام
منم به همین دلیلی که گفتی مامانم نمی ذاشت چیپس با ماست موسیر بخورم واسه همین همیشه دوغ با چیپس می خوردم!!!
سربلند بمونی و ایرونی
دلتون بسوزه چون من هیچ تکلیفی ندارم! یعنی کلاسهای هفته ی اخر رو نرفتم که اقایون( و ایضا خانوما!) هر چقدر میخوان تکلیف بدن ولی من نمیفهمم اینطوری هم کیف میده هم وجدان درد نمیگیرم!!
منم با خیال راحت هیچی ننوشتم.از روز اول عید هی به خودم قول می دم فردا می نویسم اما ظاهرا فردا روز آخره عیده!
یه روز تو یه مهمونی دخترها و پسرهای فامیل جدا جدا دور هم جمع شده بودند و شر و ور میگفتند و می خندیدند. بعد یکی از دخترها پا میشه از پسرها میپرسه شما دارین راجع به چی صحبت می کنین؟ یکی از پسرها میگه راجع به همون چیزی که شما صحبتشو می کردین.بعد دختره از خجالت سرخ می شه و میگه ای بیتربیتها