اصلاً عجیب نیست که به این زودی میخوام بنویسم(نمیدونم کی پابلیش میشه)، دلیلشم کاملاً برام روشنه.....خب شروع کنم به بیرون ریختن:اول اینکه پس کی میاد تشکر کنه.زود باشه دیگه،حوصله ام سر رفت.....آهان بعدش بگم که امروز این آهنگه که انتقاد شدیدی بهش داشتم رو امروز صد دفعه گوش کردم.نمیشه بگم که،طرف ممکنه خیلی خوش خوشانش بشه.....وای وای وای.این آیینه دق رو بگو.من هنوز ندیده ازش متنفرم،ببنمش که دیگه حتما بالا میارم.اصولا من نسبت به هر کسی یا چیزی که زیادی خوب باشه،آلرژی دارم.چیکار کنم،بی لیاقتم دیگه.....آخ من اینقده از این مامانه خوشم میادا،از بس که بیخیاله.تو بیخیالی من انگشت کوچیکه مامانی هم نمیشم......مامان بزرگ من مدلش اینه که به زور میبینه و به زور میشنوه.امروز جلوی جاریش پز میومد:"نه بابا،خیلی باکلاسه"!!!منو بگو پکیده بودم از خنده(واقعا این "پکیده"عجب فعل بی ادبانه و بی کلاسیه!!!!جدی میگما).......من به همون اندازه که ریاضی مهندسی میخونم به همون اندازه هم باید برم....(توضیح:این سه نقطه اخیر همانند نقطه های قبلی نبوده و به منعی جدا کننده نیست.بلکه نشانه ی ساسور یه کلمه میباشد...)....دیگه حوصله ندارم.....