به نظر تو فضا انتها داره؟؟؟دقیقاً یادم نیست که اولین دفعه کی این سوال رو از خودم پرسیدم.الانم جوابش رو نمیدونم.من اصلاً نمیدونم این دانشمندا چه غلطی داشتن میکردن این همه سال،که هنوز جواب این سوال معلوم نیست.به نظرت اگه انتها داشته باشه مسخره نیست!!!!و اگه نداشته باشه هم خیلی چیز نامفهومی از آب در میاد.آخرش که چی؟؟!!!مگه عدده که از مثبت بینهایت تا منفی بینهایت باشه!!!!!
یه کم بی انرژی و بی حوصله ام،که البته چیز تازه ای نیست.یه کم هم می ترسم.به نظرت ترس داره؟؟؟؟قاعدتاً نباید چیز ترسناکی باشه ها.ولی مگه دست خودمه.اصلاً ولش کن.بیخیال بابا.....
به نظرت همه یه کم اجغ وجغ و عجیب غریب نشدن،اونم با هم؟؟!! چه میدونم!!!راستی،یه چیز عجیب.من نمیدونم بابایی برای چی اینقدر لذت میبره وقتی نازشو میخرم!!!به نظرت عجیب نیست!!!
این روزها دارم ریز میخونم،بد جور حوصله ام رو سر برده.همش تکراریه.تکراری،تکراری،تکراری...(کسایی که در جریانن بهتر درک میکنن)
عمراً این کناریا(همین لینکا دیگه)،کار من باشه.کار یه بنده خداییه که انگیزه ی کارش رو هم نمیدونه.البته من فکر کنم دلیلش رو بدونم(گفتم فکر کنم،اونم نه انگیزه اش رو،دلیلش رو!!).میدونی،انجام بعضی کارا انگیزه نمیخواد،ذاتاً تو وجود آدما وجود دارن.از همون صفات ذاتی.....
آخ یه چیز خنده دار یادم رفت بگم.این سمپاد دوباره یه نامه فرستاده.عمراً سوالاش به سن و سال من قد بده.مثلاً چند تا سوالش اینه:چند تا موسسه تاسیس کردین؟چند تا مقاله به کشورای خارجی دادین؟در کدوم مقطع تحصیلیتون در دانشگاه های خارج از کشور بودین؟آیا همسرتون هم جزو سمپادی هاست؟؟......بابا اینا هم ما رو گرفتن،والا....یکی ندونه باورش میشه که ما شخصیت های مهمی هستیم.عمراً ما و شما داشته باشیم.همه مون سر وته از یه کرباسیم.
حس وحشتناکیه!اینکه سعی دارن دنیای کوچیک و تهی زندگیمو بدزدن.من اصلا دوست ندارم اونو با یه دنیای پر زرق و ورق تر و در عین حال احمقانه تر عوض کنم.چرا نمیفهمین؟چرا نمیفهمن؟میدونم همه چی تحت کنترل خودمه.فقط یه کمی زیادی حساس شدم.
 چقدر زر زدم.پا شم برم پی زندگیم........