پنج روزه!!!(این که ننوشتم)عجیبه دلم تنگ نشده بود براش.....دیروز آخرین امتحانم رو دادم.بعد هم برای اینکه خاطره آخرین امتحان اون ترم توی ذهنمون بمونه،سوار وانت شدیم اومدیم خونه.(راستش رو بخوای اون موقع روز به جز موتور سوارا و پسرای جوون ماتیز سوار،هیشکی دیگه ما رو نمیبرد و شب باید همونجا تو دانشگاه میموندیم). بامزگیش آرایشهای بعضی از دوستان بود که از شدت باد کنده شده بودن و لابد پخش آسفالت شده بود دیگه!!!ولی راستش رو بخوای بنده به شخصه که بد جور به غلط کردن افتادم.ولی خب بجاش خاطره اش بد جور به یاد موندنی شد!!!!
دیشب آخرین مهمونی دوران دانشجوییم رو گرفتم.(حتماً دیگه،چه میدونم)اصلاً هم خداحافظی رسمی نکردیم.انگار که همین فرداش قرار بود هم دیگه رو ببینیم.احمقانه نیست.ولی کاش همین فردا میدیدمشون،حتی بداخلاقه رو......
پاهام درد میکنه و شبهِ تاول زده!!!نمیدونم از پایکوبی دیشبه یا چهار قدم پیاده روی امروز!!!!امروز صبح ساعت نه که بیدار شدم،زودی زنگ زدم به دوستم و از خواب ناز بیدارش کردم و گفتم پا شیم برم دانشگاه دنبال کارای پروژه.که البته این کار پروژه،علاوه بر دانشگاه رفتن،یه کم پیاده روی و آفتاب سوختگی داشت!!!
خوب شد حالا؟!!!؟؟!! امان.امان.....
بد نگذره :دی
تو هم درست تمام شد ؟؟؟
ببینمت ... اخی ... بدجور سوخته که ... خب کرم ضد افتاب می زدی قبل رفتن ...
ای داد بی داد! آخه آدم به خاطر ۴ قدم پیاده روی که شبه تاول نمی زنه!!! تبریک به خاطر تموم شدن درس و این که مواظب باش نوستالژی نشی! چون آخرش باید همینجا تلافی شو دربیاری. من هم اصلا حس خوندن این چیزا رو ندارم!!! :دی
پیاده روی...وانت سواری...فارغ التحصیل شدی؟