مساله اگه بی اهمیت بشه،دیگه کسی حلش نمیکنه.هر چقدر هم که قبلاً برات مساله لاینحل ای بوده....پیچیده بودن،یا قابل حل بودن،یا غیر قابل حل بودن مهم نیست،مهم اینه که بی اهمیت نشی.....
احمقانه نیست؟من بعضی از بلاگها که آپدیت کردن،متن جدیدشون رو نمیبینم.چرا؟
توجه کردی چقدر اشتباه تایپی دارم.و حتی حس اصلاحش نیست.(یاد زمانی افتادم که دفعه اول یکی بهم گفت:"حسش نیست".جمله بامزه ای بود برام.)
همیشه "ظرافت" قربانی "استحکام" بوده.به خاط همین جنس ارجح همه آدما،جنس مذکر بوده.لابد فکر میکنی امروز چهار ساعت فکر کردم و حالا دارم افه ی" فضل ریختن"میام.ولی اینو امروز وقتی سوزن رو نخ میکردم(یا نخ رو سوزن میکردم!!!)تجربه کردم.حوصله ندارم توضیحش بدم.
تا کجا میخوام پیش برم؟نه،جداً،تا کجا؟؟؟من که میدونم توانایی اش رو ندارم.من که میدونم دارم تیشه به ریشه ی خودم میزنم،پس چرا تمومش نمیکنم؟؟!! اما من که یه بار امتحان کردم.من که این پس زدن رو یه بار تجربه کردم.من که دیدم نتیجه ای نداشت.من که برگشتم سر جای اولم.من که میدونم همه چی تقریباً از کنترل من خارج شده.من که میدونم برای به فکر افتادن خیلی دیره.پس چرا هی از خودم میپرسم:تا کجا میخوام پیش برم،تا کی میخوام ادامه بدم؟......ولی واقعا تا کجا میخوام پیش برم؟این راه به کجا ختم میشه؟؟؟مساله اینه:من نمیدونم.من نمیتونم.من اشتباه کردم.از همون نقطه ی اول.ولی بعضی چیزا دست خود آدم نیست.پیش میاد و من باید قبولش کنم،هر چقدر هم که سنگین باشه.....
من اینجا را دوست ندارم.در اولین فرصت عوضش میکنم.
ولی خدا وکیلی خیلی نامفهومه.بهتون حق میدم،اگه بگین چرت و پرته محضه.
خداییش خودت فهمیدی چی گفتی؟؟؟
در مورد غلطلت باهت موافقم شدیدا در مورد وبلاگت کاری از دستم بر میاد بگو فیروزه
فک کنم refresh کنی ردیف شه ...
پس تو هم رفتنی شدی ... اسباب کشی خوش بگذره ...
شاید ISPات مشکل داره. به هر حال به من سر بزن. از ای میلت ممنون. سر فرصت جواب می دم. فعلا بای