خانه از هیچ پر است
روی یک صندلی بی هیجان
با نگاهی تیره
سوی دیواری به بلندای سکوت
روی یک خالی بی حرف و حدیث
مینویسم از مرگ
از گذر عمر تهی
میزنم چنگ به هر واژه ی لغزنده ی پست
تا بپرسم از خود...
که چه میدیدم من
در میان همه ی زندگیم؟
در هجوم تک تک این همه لحظهء پلید
لحظه هایی که به سرعت ز برم لغزیدند
و به دنبال چه بودم؟
در پس این همه سالی که گذشت
در فرار این همه ثانیه ی نفرت بار
رنگ این زندگی پست چه بود؟
نه مگر طوسی خونین و کثیف؟
یا مگر طعم زمانه ام چه بود؟
تو مگر میدانی؟
آنهمه تلخ پر از زهر مرکب به هلاهل را
تو مگر میفهمی؟
آه نگو میفهمم
تو به کاری دیگر، در هوایی دیگر
در میان اینهمه آتش و خون در سفری
تو به نور آگاهی
نه به ظلمی که به ما می خندد
تو نگو میفهمم...
آه چه خوب! میدانی؟
رأی ابلیس خوش به کامم آمد
زندگی ارزش این لحظه ی زیبایی شیطان را داشت
هیچ میدانی که چه گفت؟

...
گر پس هر نفس و لحظه ی آکنده به زجر
نیستی خوابیده
از من خسته ی بی نور امید
چه طلب میکند این زندگی پوچ و تهی؟

به عقب می نگرم
و به دوران تباهی که گذر کرد ز من
و به خود می گویم
آه چه بیهوده گذشت
آنهمه لحظه ی فرار و رقیق...

از بلاگ نقره ای

****************
نمیدونم چرا ایندفعه برای گذاشتن شعر مردم توی بلاگم ازش اجازه نگرفتم.شاید دلیلش این بود که زیادی هول بودم که این شعر رو توی بلاگم بذارم....ببین در هر صورت اگه از کارم خوشت نیومد،بگو سه سوت معذرت خواهی رسمی و علنی بکنم.


نظرات 3 + ارسال نظر
امیر شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:42 ق.ظ

نقره ای شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 04:46 ب.ظ

ای بابا ... این حرفا چیه!

آزاده یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام فیروزه خانم٬
خیلی تصادفی از طریق جستجو به وبلاگت رسیدم. البته به اون چیزی که می‌خواستم ربطی نداشت٬ با این حال وقتی یکی دو تا از مطالبت رو خوندم دلم نیومد صفحه رو ببندم. تا جایی که وقت کردم جلو رفتم. حرفات به دلم نشست. حتی قرقر کردنت ؛) انگار از زبون خودمه. وقتی هم که از درس و پرژه میگی چون منم دانشجوی کامپیوتر هستم درکت میکنم.

می‌خواستم بگم خوشحالم که باهات آشنا شدم. امیدوارم در زندگی سربلند و شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد